| ابوبکر بن نوح می‌گوید پدرم نقل کرد دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد: من عادت داشتم هر شب آیت الکرسی را بخوانم و بر در دکان و مغازه‌ام می‌دَمیدم و با خیال راحت به منزلم می‌رفتم. یک شب یادم رفت آیت‌ الکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم. وقت خواب یادم آمد که آیت الکرسی نخواندم! از همانجا خواندم و به طرف مغازه‌ام دَمیدم. فردا صبح که به مغازه آمدم و در را باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده! بعد متوجه مَردی شدم که در آنجا نشسته! گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟ گفت: داد نزن؛ من چیزی از تو نبرده‌ام؛ نگاه کن، تمام مِتاع تو موجود است. من این‌ها را بستم و همین که خواستم بردارم و ببرم، دَرِ مغازه را پیدا نمی‌کردم! تا اثاث‌ها را زمین می‌گذاشتم در را نشان می‌کردم، باز تا می‌خواستم ببرم دیوار می‌شد! خلاصه شب را تا صبح به این بَلا به سر بُردم تا اینکه تو در را باز کردی. حالا اگر می‌توانی مرا عفو کن؛ زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده‌ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم.✨ 📖 شفاو‌درمان‌باقرآن/ص۵۰ ˹@chand_metri_khoda˼