بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 «قسمت سی‌ و سوم» 🔺لطفاً با دقّت، حوصله و بدون هیجان بخوانید! خیلی یادم نیست بعداز آن شبی که از آن زندان بیرون زدیم و من بیهوش بودم، بلافاصله چه شد، کجا بودم و چه مسائلی اتّفاق افتاد. فقط یادم است که وقتی برای اوّلین بار چشمم را باز کردم، دیدم در یک کشتی مسافرتی هستیم! دیدم که من، ماهدخت و چندین مسافر، شاید حدوداً 200 نفر در حال مسافرت بودیم. چیزی که تعجّب مرا بیش‌تر می¬کرد این بود که من و ماهدخت، لباس-های فاخر و جذّاب پوشیده بودیم و مثل بقیّه مردم جلوه می‌کردیم. حتّی جوراب¬ها با دامنمان سِت بود و وقتی برای دستشویی به طبقه پایین کشتی رفتم، متوجّه شدم که از گیره مو و یک رژ قرمز هم نگذشته بودند. بعداً که خیلی درباره¬اش فکر کردم، فهمیدم که مدّت قابل توجّهی بیهوش بوده-ام و حتّی شاید به دو سه روز هم رسیده باشد. خب دو سه روز برای انتقال ما از آن جزیره به جایی که بشود این‌طور ما را ترگل و ورگل کنند و بعدش هم به کشتی مسافرتی خاصّی برسیم، مدّت منطقی و معقولی به نظر می¬رسید. بگذریم! از اینکه چه شد، کجا رفتیم، مدّتی در انگلستان بودیم، این‌قدر به من و ماهدخت رسیدگی کردند و خوش گذشت، پول خرج کردیم، تپل¬تر شدیم و حسابی رو آمدیم، از این‌ها بگذریم! حتّی از اینکه دو سه بار توانستم با خانواده¬ام تلفنی صحبت کنم و بابام را از نگرانی بیرون بیاورم و روحیه خودم، بابام و بقیّه خیلی بهتر از گذشته شد هم بگذریم! ماهدخت اسم آن روزهایی که انگلستان بودیم را «ایّام بازیافت» گذاشت! یعنی روزهایی که کیف جوانی و روزگار کردیم و تقریباً از همه نعمت¬های خدا بهره‌مند بودیم. فقط یک نکته مهم بود، وقتی من در آن کشتی به هوش آمدم ماهدخت کمی بدنم را ماساژ داد و یک آب پرتقال زدیم. بعدش به من گفت: «سمن! لطفاً برای اینکه نه من و نه خودت تو دردسر نیفتیم و منم مجبور نباشم بهت دروغ بگم و یا تصمیم بدی بگیرم، هیچی نپرس! هیچی! فقط زندگی کن و فکر کن اون روزایی که تو اون جزیره لعنتی بودیم، یه خواب بوده و نه چیزی دیدی و نه چیزی یادته و نه چیزی درباره‌ش شنیدی! فقط لطفاً با من باش و عشق و حال و خوشی و این چیزا! باشه سمن؟ به من اعتماد کن، باشه؟» با اینکه خیلی برایم سنگین و دشوار بود، گفتم: «باشه، هر چی تو بگی!» لبخندی زد و گفت: «تو قابل ستایش¬ترین دختری هستی که دیدم! بیا از حالا کاملاً با زبون محلّی شما صحبت کنیم تا هم احساس نزدیکی بیش‌تری به هم بکنیم و هم زبونم از تو بهتر بشه!» به‌خاطر همین حرفی که زد و قولی که دادم، دیگر چیزی نپرسیدم. همین که احساس امنیّت کامل داشتم، کاملاً تأمین بودم و حتّی صدای خانواده¬ام را می‌شنیدم برایم خیلی ارزش داشت. حدود سه ماه از آن شرایط گذشت و گذشت و گذشت و ما در طول آن سه ماه، در شرایط عالی بودیم تا اینکه وارد اسرائیل شدیم. 🔺اسرائیل، تل¬آویو، منطقه رمت گن! تل‌آویو (به عبری: תל אביב-יפו) و (به عربی: تل أبيب/تلّ الربيع) (تلفّظ: تل‌آویو یافو به معنای «بهارتپّه») دوّمین شهر پر جمعیّت اسرائیل که در ساحل دریای مدیترانه واقع شده است. شهر تل‌آویو، «پایتخت تجاری» کشور اسرائیل و مرکز استان تل‌آویو محسوب می¬شود. تل‌آویو در دهه ۱۸۸۰ میلادی، در مقابل شن‌زارهای خشـک شهر یافا توسّط یهودیان مهاجری ساخته ‌شد که توانایی مالی زنـدگی در شـهر عرب‌نشین یافا را نداشتند. شهر تل‌آویو دارای آب و هوای معتدل مدیترانه‌ای است. جمعیّت شهر تل‌آویو در سال ۲۰۰۹ میلادی حدود ۴۰۳٫۷۰۰ نفر بوده‌ است که این رقم شامل کارگران و دانشجویانی که محلّ اقامت رسمی خود را تغییر نداده‌اند، نمی¬شود. تعداد خانوارهای شهر ۱۸۸ هزار است که ۵۶ درصد از آن‌ها خانواده و 44 درصد مجرّد هستند، امّا با احتساب شهرهای پیوسته به آن که «تل‌آویو بزرگ» نامیده می¬شود، دارای جمعیّتی ۳٫۳ میلیون نفری می¬شود. تل‌آویو بزرگ شامل چندین شهر به هم پیوسته از ‌جمله یافا (יפו)، رمت¬ گن (רמת-גן)، پتح تیکوا (פתח-תקווה)، هد هشارون (הוד-השרון)، رمت هشارون (רמת-השרון)، گیواتائیم (גבעתיים) و چند شهر کوچک دیگر است. فضای شهر تل‌آویو با دیگر شهرهای اسرائیل به‌خصوص شهر اورشلیم تفاوت چشمگیری دارد. تل‌آویو با ساحل طولانی دریای مدیترانه، آزادی‌های اجتماعی فراوان و تبدیل شدن به پایتخت بازرگانی و اقتصادی اسرائیل، یکی از شهرهای جهانی به حساب می‌آید. به‌خاطر جاذبه¬های فراوان اجتماعی و مدنی که دارد، اغلب مؤسّسات تحقیقاتی، مدارس، مراکز علمی، سیاسی و حتّی ابر کتابخانه¬ها در این شهر مستقر هستند. تا آن‌جا که تل‌آویو به شهری معروف است که «هرگز به خواب نمی‌رود!» بدین‌گونه که تا دیرترین ساعات شب نیز برخی خیابان‌ها و به‌خصوص مراکز تفریح شبانه از جمعیّت موج می‌زند. ادامه ...👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil