#تکه_ای_از_بهشت (١) (روایت چند تن ازخادم المهدی های #سه_شنبه_های_مهدوی از دیدار با خانواده ی شهید مدافع حرم، #سید_محمد_جعفر_حسینی، ملقب به #ابوزینب) بسم رب المهدی... " زینبیون فاطمی پرور" ابو زینب مجروح شده بود ولی سپرده بود هیچ کس به همسرش خبر ندهد. پدر و مادرش هم فکر می‌کردند کرمانشاه است برای کمک به زلزله زدگان. حدود ۱۰ روز بیمارستان بود تا اینکه همسرش از بی خبری دست به دامن حاج حسین یکتا شده بود. حاجی صلاح دیده بود اصل ماجرا را بگوید... * رفت ملاقاتش. همسرش را که در بیمارستان دید، ابتدا جا خورده و بعد گفته بود : به حاجی سپردم یک سوئیت بگیره، روزا تو پیشم باشی و پرستاریم رو بکنی تا بهتر بشم و دوباره برگردم، آخه بچه ها الان شرایطشون تو سوریه خوب نیست! اینطوری هم نه بچه ها متوجه برگشتنم می شن و نه مامان و بابا... حاجی اما به خانمش گفته بود : اگر بیاریمش خونه، پرستاریش رو میکنی؟ و او گفته بود : بله میتونم. * پرستار قصه ما، دوسال پرستاری کرد از شیر مردش، از ۷ دیماه ۹۶ تا ۷ دیماه ۹۸... و به قول خودش، او از پرستاری خسته نشد، ابوزینب تاب دوری از رفیقاش رو نداشت. *** ما برای تبریک، منتظر تقویم نمی نشینیم! روزت مبارک "ام زینب"، پرستار قصه ی امروز ما... چرا که هر روز، روز توست برای ما. #خادم_المهدی قاسمی