روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای : باشد که میز گوشه‌ی میخانه‌ای شوی ! تا از غم زمانه بیابی فراغ بال ای کاشکی نشیمن پیمانه‌ای شوی یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند شورآفرین مطرب دیوانه‌ای شوی یا صندوقی کنند تو را، قفل پشت قفل گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی اما ز سوز سینه دعا می‌کنم تو را چون من مباد آن‌که در خانه‌ای شوی ! چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته روزی قرین آه غریبانه‌ای شوی چون من مباد آن‌که به دستان خسته‌ای در موی دختران کسی شانه‌ای شوی روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای : «باشد که میز گوشه‌ی میخانه‌ای شوی»