🔻شهید لاجوردی و خطر منافقان انقلاب -۶
بسط اجتماعیِ تفکّر التقاطی
🖊مهدی جمشیدی
۹. در بخش پایانی وصیّتنامه، لاجوردی دربارۀ سازمان مجاهدین انقلاب که در آن زمان، خط مقدّم منافقان انقلاب بود مینویسد: «هدف غایی از اين تلاشها، گسترش فکر التقاطی و انحرافیِ سازمانِ ضدخداييشان است که جز انديشههای مادّیگرايانه و ماترياليستی، چيز ديگری نيست و با بهرهگیری از تجربيّات مثبت و منفیِ همپالگیهای چپ و منافقشان، توانستهاند متأسّفانه به نسبت بسيار زيادی - زيادتر از توفيق منافقان خَلق در سالهای ۵۱ تا ۵۴، تعداد کثيری از روحانيون را تحت تأثير قرار دهند و با لطايفالحيل، بر ذهن و روان آنان، اثرات دلخواهشان را بگذارند تا بدانجا که بر اعمال جنايتکارانه آنان، با ديدۀ اغماض بنگرند و حتی در مواردی نظير بهشهادترساندن باهنر و رجایی، به دست روی دست ماليدنهای مسامحهکارانه و مصلحتانديشانۀ پشيمانیآورنده متوسّل شوند. باز مهمتر از همه اينکه با کمال تأسّف، توانستهاند تعداد فراوانی از جوانان مسلمان را جذب کرده و منحرف نمايند.»
الف. سازمان مجاهدین انقلاب که در ابتدا، خود را بدیل انقلابی و اسلامی سازمان مجاهدین خَلق معرفی کرده بود، اینک خودش به لایۀ دوّم و خطرناکتر نفاق تبدیل شده بود؛ سازمانی که به درون انقلاب راه یافته بود و در عمق ساختار سیاسی، به سر میبرد، اما در برابر آن قرار میداشت و سودای استحاله و انحراف را در ذهن خویش داشت. لاجوردی نیز به همین انحراف فکری که خود را در قالب التقاط نشان داده بود، اشاره میکند و مینویسد اینان در پی بسط و گسترش تفکّر خویش هستند و میخواهند از طریق جذب جوانان، بدنۀ اجتماعی بیابند.
ب. تعابیر لاجوردی، بسیار تند و غلیظ است؛ او این سازمان را از لحاظ اندیشهای، مادّی و ضدخدایی معرفی میکند، درحالیکه سازمان، خود را اسلامی و انقلابی نشان میداد. حال چگونه است که لاجوردی، بیپروا و قاطع چنین حکمی میدهد و اینان را تا آن سوی ماتریالیسم، سوق میدهد و در کنار سازمان مجاهدین خَلق مینشاند؟ وی چه درک و دریافتی از ماهیّت فکریِ سازمان داشت که اینچنین، دلنگران و بدبین است؟ او برای ادّعای خویش، چه شواهدی در دست داشته و به مسئولان نظام، چه گفته است؟ هرچه که هست، مسأله فراتر از لغزشهای عادی و قابلاغماض است؛ خطریست که اساس و بنیان انقلاب را تهدید میکند و میرود که در دهههای بعد، به یک بحران بزرگ سیاسی تبدیل شود.
ج. ما از آنچه که در ذهن لاجوردی بوده، اطلاعی در دست نداریم، اما میدانیم که تاریخ پساانقلاب در دهۀ هفتاد و پس از آن، همۀ این بدگمانیها نسبت به تفکّر التقاطی سازمان و جریان چپ مذهبی را تأیید کرد. باید زمان سپری میشد تا آن اندیشههای پنهانشده، آشکار شوند. دهۀ شصت برای اظهار خویشتن معرفتی، بسیار زود بود و اگر چنین اقدامی صورت میگرفت، در همان آغاز، کار سازمان به پایان میرسید؛ همچنان که سازمان مجاهدین خَلق، چنین خطایی کرد و برچیده شد. اینان صبر ورزیدند و در درون قدرت نشستند و جایابی ساختاری کردند تا فرصت برای ساختارشکنی فراهم شود. واگراییهای دهۀ هفتاد، نقطههایی بود که میشد با اطمینان، چرخشها را مشاهده کرد؛ چرخشهایی که ریشه در دهۀ شصت داشتند اما اینک پس از یک دهه، مجال ظهور یافته بودند. در اینجا بود که طینت التقاطیِ چپ مذهبی یا همان اصلاحات، آشکار گردید. در این مقطع، آنها بر این گمان بودند که ظرفیّت اجتماعی به حدی فراهم آمده که میتوان در برابر انقلاب ایستاد و پایان آن را اعلام کرد. فشار از پایین و چانهزنی از بالا، دلالت بر همین معنا داشت که برخلاف دهۀ شصت، اکنون بضاعت کافی برای آشکارسازی تقابل و تضاد ایجاد شده و میتوان گردنکشی کرد.
د. نقشی که لاجوردی در این ماجرا برای روحانیّت ترسیم میکند، تلخ و تأسّفبار است؛ روحانیّت که میباید خودش در شناخت ماهیّت منافقان انقلاب، پیشقدم باشد، نهفقط به چنین شناختی دست نیافته، بلکه اسیر اغوا و فریب آنان شده و به تأیید آنها میپردازد. در اینچنین وضعیتی، دیگر چه کسی میتواند در برابر منافقان انقلاب، بایستد و صفآرایی کند؟ چشمهای ناظر و دوراندیش، گرفتار خوابآلودگی هستند و نمیتوانند حقایق پنهان را بخوانند. اگر در آن دوره، شخصیّت التقاطستیز و برجستهای همچون استاد مطهری حضور میداشت، ورق برمیگشت و بساط این نوع نفاق، برچیده میشد؛ هیچکس همچون او نسبت به التقاط، حسّاس و جدّی نبود؛ آنچنان که در نهایت، در همین مسیر نیز به شهادت رسید. مطهری در دهۀ پنجاه، نسبت به رگهها و ریشههای التقاط، هشدارهای فراوان داده بود، اما شوق و غلظت مبارزه، همهچیز را به حاشیه رانده بود و کسی در این اندیشه نبود که اگر فردا در رسد، التقاط به جان اصالتهای انقلاب خواهد افتاد.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60