🔷👈 عشق بزرگتر
🔶 جوانى را سراغ داشتم سخت وابستهى لباس و قيافهاش بود، حتى وسواسى داشت كه پارچهاش از كجا باشد و دوختش از فلان
و مدلش از بهمان...
🔶 براى دوستى با او همين بس بود كه از لباسش و اتويش و قيافهاش تحسين كنى و يا از طرز تهيهى آن چيزى بپرسى. او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود.و به اين خاطر از خيلىها بريده بود.
🔶 تا اين كه عشقى بزرگتر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد با هم سفرى کردند و در راه تصادفى شد.
🔶 جوانک در آن لحظهى بحرانى از رنجهاى خودش فارغ بود خودش را فراموش كرده بود به محبوبهاش مىانديشيد و سخت به او مشغول بود.
🔶 او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتی لباسهايش را پاره مىكرد و زخمها را مىبست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده.
🔶 هنگامى كه عشقى بزرگتر دل را بگيرد، عشقهاى كوچكتر نردبان آن خواهند بود.
📚 مسئولیت و سازندگی، ص ۴۱
🆔👉
@cheshmeyejarie