🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت88
یک قدم رفتم جلوتر
من-سلام نیکا خانم.
نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره مشغول قهوه خوردن شد.کارد میزدی خونم در نمیومد.نفس عمیقی کشیدم.دختره پررو جواب سلامم نداد.هرچی سعی کردم دیدم نمیتونم هیچی نگم
من-ببخشید نیکا خانم تازگیا به خاطر کُهولَت سن گوشاتون سنگین شده؟!
با حرص نگام کرد.آاااخیش جیگرم خنک شد.دیگه خودمو اونجا معطل نکردم.مگه خلم برم خودمو جلوی اوت کوچیک کنم.دور و برم و نگاه کردم که یهو سینا رو دیدم.سریع رفتم سمتش
من-سلام آقا سینا
سینا-سلااااااام هستی خانم گل.
لبخندی زدم.چقدرم که واقعا من گلم.
من-خوبین؟!
سینا-مرسی.شوما خوبی مشتی؟!
ریز خندیدم.وقتی لات حرف میزد خیلی بانمک میشد
من-ممنون...آقا سینا؟!
سینا-بله؟!
من-من الان اینجا چیکار کنم؟!
سینا-تو مسئول اینجایی از من میپرسی چیکار باید بکنی.
لبامو یه طرف صورتم جمع کردم
من-خب نمیدونم دیگه.میخواستم از نیکا خانم بپرسم ولی یه کاری کرد حرصم گرفت دیگه نپرسیدم
سینا-امان از دسته تو.ببین اونو میبینی؟!
با دست به یک طرفی اشاره کرد.رد نگاشو گرفتم که خوردم به غنچه.ااا.این اینجا چیکار میکرد
من-خب؟!
سینا-برو کمک همون.
سرمو تکون دادم و رفتم سمت غنچه
من-سلام غنچه جون
با دیدن لبخند بزرگی روی صورتش نشست
غنچه-سلام عزیزدلم.
من-اومدم کمکت کنم
غنچه-آخ دستت درد نکنه.پس بیا اونور لباسو بگیر ببینم اندازس یا نه
http://eitaa.com/cognizable_wan