🍁🍁🍁🍁 یک قدم رفتم جلوتر من-سلام نیکا خانم. نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره مشغول قهوه خوردن شد.کارد میزدی خونم در نمیومد.نفس عمیقی کشیدم.دختره پررو جواب سلامم نداد.هرچی سعی کردم دیدم نمیتونم هیچی نگم من-ببخشید نیکا خانم تازگیا به خاطر کُهولَت سن گوشاتون سنگین شده؟! با حرص نگام کرد.آاااخیش جیگرم خنک شد.دیگه خودمو اونجا معطل نکردم.مگه خلم برم خودمو جلوی اوت کوچیک کنم.دور و برم و نگاه کردم که یهو سینا رو دیدم.سریع رفتم سمتش من-سلام آقا سینا سینا-سلااااااام هستی خانم گل. لبخندی زدم.چقدرم که واقعا من گلم. من-خوبین؟! سینا-مرسی.شوما خوبی مشتی؟! ریز خندیدم.وقتی لات حرف میزد خیلی بانمک میشد من-ممنون...آقا سینا؟! سینا-بله؟! من-من الان اینجا چیکار کنم؟! سینا-تو مسئول اینجایی از من میپرسی چیکار باید بکنی. لبامو یه طرف صورتم جمع کردم من-خب نمیدونم دیگه.میخواستم از نیکا خانم بپرسم ولی یه کاری کرد حرصم گرفت دیگه نپرسیدم سینا-امان از دسته تو.ببین اونو میبینی؟! با دست به یک طرفی اشاره کرد.رد نگاشو گرفتم که خوردم به غنچه.ااا.این اینجا چیکار میکرد من-خب؟! سینا-برو کمک همون. سرمو تکون دادم و رفتم سمت غنچه من-سلام غنچه جون با دیدن لبخند بزرگی روی صورتش نشست غنچه-سلام عزیزدلم. من-اومدم کمکت کنم غنچه-آخ دستت درد نکنه.پس بیا اونور لباسو بگیر ببینم اندازس یا نه http://eitaa.com/cognizable_wan