🍁🍁🍁🍁 من-آقا احسان اینجارو نگاه کنین یه عکس بگیرم. از توی دوربین دیدم که احسان تیکه داد به پشتی صندلیش و لبخندی به دوربین زد.دستم میلرزید سریع زدم روی دکمه.چند ثانیه به دوربین خیره بودیم تا عکس گرفته بشه.که احسان سرشو انداخت پایین و ریز خندید.همونطور که دستم بالا بود برگشتم سمتشو با تعجب نگاش کردم که سرشو بلند کرد و در حالی که با شست گوشه دماغشو میخاروند گفت احسان-هستی فکر کنم گوشیت رو فیلمه.یک ساعت زل زدیم بهش. سریع دستمو پایین آوردمو و فیلمو قطع کردم و لبخند ضایعی زدم من-اِ.راست میگین مثل اینکه روی فیلم بوده. دوباره گوشیو گرفتم بالا که این سری احسان نزدیکم شد و دستشو پشت گردنم انداخت.به زور آب دهنمو قورت دادم و لبخندی زدم و عکسو گرفتم که صدای بوق ماشینا بلند شد و همشون راه افتادن.ماهم پشت سرشون.با ذوق پنجره رو پایین دادم و سرمو از ماشین بیرون بردم و شروع کردم سوت زدن..احسانم از لای ماشینا لایی میکشید.کلا جوگیر بازاری راه انداخته بودیم کلمو دوباره برگردوندم تو ماشین.با اینکه لایی میکشید و گاز میداد ولی اینجوری نبود که دودستی بچسبه به فرمون.راحت تکیه داده بود و یک دستشو روی فرمون گذاشته بود.با خنده گفتم من-آقا احسان میشه تندتر برین برسیم به ماشین عروس؟! لبخند دندون نمایی زد احسان-هستی خل شدی؟! منم مثل اون نیشمو باز کردم و گفتم من-خیلی خوشحالم.تولد بهترین دوستمه دیگه. اومدم برم روی پنجره بشینم که چیزی یادم اومد دوباره برگشتم تو ماشین من-شما دستمالی چیزی ندارید؟! نیم نگاهی بهم انداخت و خم شد سمت داشبورت اش.دستمال قرمز رنگی در آورد و داد دستم.دوباره رفتم و روی پنجره نشستم.همه همین شکلی بودن.دستمالو تکون دادم که ماشین با سرعت رفت و کنار ماشین عروس قرار گرفت.آرشام اول نگاهی کوتاهی انداخت ولی دوباره سرشو برگردوند با دیدنم اول چشاش گرد شد بعد اروم و مردونه خندید.اشاره کردم که شیشه اشو بده پایین اونم همین کارو کرد.احسانم براشون بوق میزد و همین باعث شادی جو شده بود صدا هامون به زور به همدیگه میرسید.باید داد میزدی.صدای داد ارشام بلند شد ارشام-هستی میدونستی تو یه دیوونه ای؟! دست راستمو کنار پیشونیم گداشتم و در همون حال گفتم من-چاکر شاه داماد..فقط حواست باشه نزدنت یه وقت!! دوباره صدای خنده اش بلند شد به سپیده نگاه کردم.به زور میدیدمش.ولی مشخص بود با لبخند به روبه رو خیره شده بود.کلا شیطنتی توش نبود.عاری از هرگونه.آرشام گاز داد و جلوی ماشینمون قرار گرفت.احسانم دیگه سعی نکرد بهش برسه و همونطور با سرعت پشت سرش میروند و گاهی بوق میزد.منم که انقدر جیع کشیدم و سوت زدم که گلوم میسوخت.این کارا تا زمان رسیدن به خونشون ادامه داشت.ولی ما دیگه اونجا واینستادیم چون جمع خانوادگی بود و بساط خدافظی و اشک و... http://eitaa.com/cognizable_wan