🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕
#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم :
#ف_میم
🍃
#قسمت_چهاردهم
مرصاد : خب اول کدومتون بندازم پایین ؟
مائده : مهدا ؟ میشه اول منو برسونه ؟
مهدا : آره عزیزم .
مائده : دیرت نمیشه ؟
ــ نه ، نگران من نباش .
ــ فدات شم آبجی جونم .
مرصاد : اَه اَه ، حالمو بهم زدین
مهدا : شما رانندگیت رو بکن تا به کشتنمون ندی
ــ بادمجان عزیزم ، شما بادمجان بمی آفت نداری !
ــ تو که بادمجان بم نیستی ، همین خطرناکه
مرصاد خواست جواب بدهد که زنگ تلفنش این فرصت را از او گرفت :
ــ سلام بر سرور مردان اهل جهنم !!! چطوری برادر ؟
باشه ، یادم هست .
نه ؛ ماشین دارم بیام دنبالت ؟ تو همیشه زحمتی .
آره ، من نمیدونم چرا تو رو دنبال خودش راه انداخته ... بلند خندید و گفت ؛ باشه برو مزاحم نشو ، اینجا خانواده نشسته وگرنه حالیت میکردم ... آره ما هم بلدیم ... باشه اینقدر حرف نزن ، دارم رانندگی میکنم ؛ شرت کم .
مهدا و مائده ریز خندیدند و مائده گفت : تو چرا مثل آدم حرف نمی زنی ؟
ــ چون مخاطبم آدم نبود .
ــ کی بود ؟
چشم غره ای نثار کنجکاوی خواهر نوجوانش کرد و در کمال ناباوری گفت :
ــ دوست دخترم بود
این بار همه خندیدند که مائده گفت :
ــ ترسیدم داداش فکر کردم میخوای دعوام کنی .
ــ دعوات که میکنم ، مائده جان کسی از برادر جوونش که فقط شماره مرد رو گوشیش سیوه نمی پرسه کی بود !
مهدا : وا مرصاد تو شماره مارو با اسم سیو نکردی ؟!
ــ نه !
ــ چه حرفااا ، بده گوشیتو
اول شماره خودش را وارد کرد و با تعجب رو به برادرش کرد و گفت :
ــ چرا منو موبد اعظم سیو کردی ؟!
ــ وقتی میری رو منبر باید با تبر بکشنت پایین آخه
مائده : آبجی ببین منو چی سیو کرده ؟!
مهدا پس از خنده ی متمادی گفت : مرصاد خیلی بدی ، چیه این آخه .
ــ چی بود آبجی ؟
ــ پلنگ صورتی
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚
http://eitaa.com/cognizable_wan