🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕
#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم :
#ف_میم
🍃
#قسمت_بیست_دوم
جلوی در پادگان ایستاد و نظاره گر نظامیانی شد که با دست و روبوسی خداحافظی میکردند بین برخی نه تنها رقابت کاری دیده نمیشد بلکه فقط رفاقت بود و رفاقت .
بالاخره خواهرش با همان سر افتاده و قدم های استوار همیشگیش آمد و چه در ذهن این دختر جوان میگذشت و مرصاد از آن بی خبر بود ماجرا هایی که زندگیشان را در مسیر جدیدی قرار می داد ؛ همه ی آنچه پنهان مانده بود را آشکار می کرد و افرادی را به پازل زندگیشان اضافه کرد .
ـ سلام ، جناب سروان !
خسته گفت : سلام ، داداش . من ستوانم ! سروان کجا بود؟!
ـ سروانم میشی غصه نخور آبجی جان .
ـ غصه چیه دیگه.... ؟! و خمیازه ای کشید که مرصاد گفت :
چیه خوابت میاد ؟
ـ آره خیلی ، دیشب نتونستم بخوابم کاش میشد این جلسه نرم . حیف این استادهه گیره
ـ مرده ؟
ـ آره
ـ کیه ؟
ـ پزشکه . به شما ها ربطی نداره !
ـ چیه اسمش ؟ بگو بدم افقیش کنن
مهدا خسته تر از قبل خندید و گفت : چی میگی مرصاد بنده خداا فقط رو تایم کلاسیش حساسه
ـ خب چه خبر ؟
ـ خبر که زیاده ولی خب خیلیاش نمیشه گفت .... وای مرصاد !!!
مرصاد نگران گفت : چیشد ؟ چیزی تو ماشینه ؟
ـ نه ، آقای موسوی !
ـ کدوم موسوی ؟ سید هادی ؟
ـ آره ، اونم همکارمه .
ـ چه شانسی داری تو ... مگه داخل پدافند نبود ؟!
ـ قضیه داره ، وای کلی دعوام کرد تازه میگفت برو استعفا بده روز اولی !!
ـ اوه اوه ، چرا ؟
ـ پرونده ای که براش استخدام شدم ، خیلی کار ساده ای نیست !
ـ سید هادی چیکارست؟
ـ معاون پروژه است .
ـ گاوت پنج قلو زاییده ...
ـ آره ، بدجور وقتی دیدمش میخواستم گریه کنم ، مرصاد با اون لباس نظامی و اخمی که بهم کرد خیلی ترسیدم .
ـ خجالت بکش جناب ستوان ، یه امنیتی که نمیگه ترس
ـ وای مرصاد مخم هنگه فعلا ، بیا حرف نزنیم راجبش
ـ باشه ، خب بریم دنبال کارای من ؟
ـ همون قضیه ؟ واسه بسیج خواهران ؟ دختر عمه امیرحسین مگه مسئول نیست ؟ ناراحت نشه تو انجام بدی ؟
ـ آره ، ولش کن دختره ی ...
ـ اِ مرصاد !!
ـ خب خیلی خودخواهه
ـ ولش کن ، اگه وظیفه اونه دخالت نکنی بهتره
ـ نه با امیر هماهنگ کردم گفت بهش میگه ، بعدشم سلیقه اش خوب نیست ، سلیقه تو جوون پسند تره
ـ باشه ، فقط زیاد طول میکشه ؟! میترسم کارت به نعش کشی بکشه ، امروز فوق ظرفیتم کشیدم ، احتمال سوختن باتریم زیاده
ـ نه ، زیاد طول نمیکشه ، بعدشم میبرمت دانشگاه
ـ باشه ، پس تا میرسیم من یه چرت بزنم
همین را گفت و به دقیقه نکشید خوابش برد ، مرصاد نگاهی به چهره خسته غرق در خوابش کرد و لبخند زد .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚
http://eitaa.com/cognizable_wan