💕 داستان کوتاه بخونید, جالبه وقتی "خواجه نصیر الدین طوسی" به شهر "مراغه" رسید تصمیم گرفت "رصدخانه ای" بسازد. به هلاکوخان گفت: میخواهم چنین کاری را بکنم و از تو کمک میخواهم. هلاکو از خواجه پرسید: این کار "چه فایده ای" دارد؟! خواجه پاسخ داد: فایده رصدخانه آن است که آدمی میداند که در آینده "کیهان" چه واقع میشود. هلاکو گفت: آگاهی از "حوادث آسمان" چه فایده ای دارد؟! خواجه گفت: آنچه میگویم انجام دهید تا معلوم شود چه میگویم. فرمان دهید کسی "بر بالای این خانه برود" ( البته کسی جز من و شما نداند چه میخواهد بشود) آنگاه تشت مسی بزرگی را از بالای بام به میان سرا "پرتاب" کند. هلاکو قبول کرد به فرمان او یکی از "خدمتگزاران" به بالای بام رفت و "تشت مسی" بزرگی به پایین پرتاب کرد. همه مردمی که در آن اطراف بودند بسیار "وحشت" کردند و حتی عده ای به "حالت غش" افتادند. ولی خواجه و هلاکو چون از افتادن تشت "با خبر بودند" نترسیدند و تغییری در حالشان رخ نداد. در این هنگام خواجه گفت: "منفعت" رصد خانه این است که کسانی که بدین وسیله از "وقوع حوادث" پیش از وقت آگاه میشوند و بقیه مردم را "آگاه" میسازند. "در نتیجه هیچ کسی دچار هول و هراس نمی‌شود." * هلاکوخان نظر خواجه نصیر الدین طوسی را قبول کرد و فوراً دستور داد وسائل بنای رصدخانه را فراهم کنند و درکنار مراغه در دامنه کوهی که امروزه به "رصدداغی" معروف است رصد خانه را بسازند.* 👇👇👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan