-که بری به راضیه بگی؟ -حساس شدی به راضیه ها. چپ چپ به معصومه نگاه کرد. -بشین سرجات تا حالتو جا نیوردم. -اوه دختر تهرونی عصبی می شد. -میام براتا. -چته امروز قاتی هستی. -حالم خوبه. -نوچ روبراه نیستی. روی یکی از صندلی ها نشست. معصومه هم کنارش. -چته؟ -هیچی! -منم خر باور کردم. -یکم دلتنگم. -خانواده ات؟ -بابام. معصومه دستش را گرفت و نوازش کرد. -بهش زنگ نزدی؟ -خودش برنمی داره. -مهم که نیست، بگو گوشیو بدن بهش. -اونوقت جامو پیدا می کنن. معصومه با تعجب گفت:مگه از خونه فرار کردی؟ وای انگار بند را آب داده بود. مثلا نمی خواست در مورد خودش به کسی چیزی بگوید. -نه، فقط یه قهره. خدا لعنتش کند. اصلا نمی توانست جلوی زبانش را بگیرد. باز هم صدای نعره ی مرد آمد. معصومه از جا بلند شد. -انگار طفلی خیلی درد داره. -دکتر کمک نمی خواد؟ -راضیه ور دستشه. -میشه بریم نگاه کنیم؟ -تو هم سرت درد می کنه واسه فضولی کردن ها... پوپک لبخند زد. بلند شد. -حالا چرا قهری؟ بخاطر زن بابات؟ -هوم. -چیکار کرده طفلی؟ مگه نمیگی حامله اس؟ نباید همه چیز را گفت. وگرنه همین جا سر فحش را به او می کشید. چقدر از شیدا بدش می آمد. -زن بابا همیشه زن بابا می مونه. -خوبه من ندارم. -قدر مامانتو بدون. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 -قربون مامانمم میرم. گوشی پوپک زنگ خورد. پولاد بود. اگر معصومه می دید رسوایش می کرد. -عزیزم گوشیم زنگ می خورم برم ببینم کیه؟ -باشه. از ساختمان کوچک بهداشت بیرون رفت. دکمه ی تماس را زد. -بله؟ -خوبی؟ -خوبم. صدایش هنوز هم گرفتگی کوچکی داشت. -انگار ناخوشی. -نه خوبم. -چته پوپک؟ خیلی گوشه گیری. -نگران من نباش. اما در حقیقت از نگانی پولاد خوشحال بود. از اینکه با بودن دوستانش باز هم به او زنگ زده بود. هوایش را داشت. کارش به شدت ارزشمند بود. -عین قبل نیستی. -هستم، یکم خسته بودم امروز. -چرا نیومدی سر سد؟ -به معصومه قول داده بودم بیام پیشش... -تو همیشه کنار معصومه هستی، ولی سر سد همیشگی نیست. حق با پولاد بود. جوابی هم نداشت که بدهد. -خب... -بیام دنبالت؟ -نه بهداشتم. -مهم نیست، میام دنبالت. -این همه راه بیای که چی؟ -گفتم میام، منتظر باش. پوفی کشید. -باش. تماس قطع شد. وارد بهداشت شد. معصومه وارد اتاق دکتر شده بود. بلاخره کار مرد تمام شد. پایش را پانسمان کردند. مرد روی تخت نشسته بود. صورتش پر بود از ته ریش طلایی رنگش. از نیمرخ نگاهش کرد. مرد جذابی بود. با هیکل ورزیده. مرد لحظه ای به سمت در برگشت. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁http://eitaa.com/cognizable_wan