هی میشینیم میگیم:
اگر خوشگل تر بودم...
اگر پولدار تر بودم...
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم...
اگر از کشور خارج میشدم...
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم...
یا اگر الان برای خودم اسم و رسمی داشتم،
لابد اِل میشد و بِل میشد!
ولی این خبرها نیست
و ما این را دیر میفهمیم
شاید ده ها سال دیر
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم!
یک روزی میرسد که میبینیم به هرچه که فکرش را میکردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را میکردیم نشد!
و آن روز است که میفهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم...
آدم های اطرافمان را که ناب بودند
برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم...
چقدر می توانستیم با دیگران مهربان تر باشیم و کار خیر انجام دهیم و غفلت کردیم...
و از همه مهمتر، چقدر می توانستم به خدا نزدیک شوم ولی همه اش غُصه ی روزیِ فردایی را خوردم که خداوند تقدیر فرموده بود...
بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم!
http://eitaa.com/cognizable_wan