یکی تعریف میکرد وقتی صبح در راه برگشت خانه بودم جماعتی را دیدم که به زور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند.
.گاو مقاومت میکرد و حاضر نبود سوار ماشین بشود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛
گاو مطیع شد و سوار شد.
من مغرور شدم و پیش انها قیافه گرفتم؛
وقتی رسیدم خانه دیدم مادرم گریه
و زاری میکند، علت را که جویا شدم
گفت گاومان را دزدیدند!
گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم!😂
#طنز
🤣
http://eitaa.com/cognizable_wan