♡﷽♡ ❤️ 🍃 تو اتاقم بودم ڪہ گوشیم یہ بار دیگه زنگ خورد همون شماره و بازهم سکوت ... خیلے خستہ بودم .دوست نداشتم دوباره تو اون جمع برم .الہام تو اتاق اومد و گفت براے جمع ڪردن سفره میاے؟ _نہ نمیتونم خیلے خستہ ام . الہام_مامان گفت بهت بگم حتما بیاے بیرون پیش بقیہ.دایے هم داره میاد . سرم را روے بالش گذاشتم _واقعا نا ندارم ، حالم بده . باید استراحت ڪنم . چشمامو بستم .الہام وقتے دید نمیتونہ حریفم بشہ از اتاق بیرون رفت .همون موقع دوباره گوشیم زنگ خورد . _الو...الو ...چرا حرف نمیزنید؟...فڪر کنم دوره مزاحم تلفنے تموم شده .و بازهم سڪوت . خداشفاتون بده تلفن را قطع ڪردم. باید سعے ڪنم بخوابم . صداے اس ام اس گوشیم بلند شد. ناشناس_سلام نمیخوام مزاحمت بشم فقط میخواستم حالتو بپرسم. _شما؟ جوابے نداد ، چند دقیقہ بعد دوباره صداے اس ام اس بلند شد. ناشناس _همسفر ڪرب و بلا قلبم از هیجان ایستاد. خودش بود. دوباره نوشت: سیدطوفان_شماره ات رو از دڪتر بهرامی گرفتم.امروز خوب چوب ڪاریم ڪردی. حقم بود نہ؟ نمیدونستم چے باید بنویسم طوفان_ اے تیغ بے دریغ در چارچوب زخم ، دل را نشانہ گیر ... حق دارے بزنے. دلم برایش سوخت.براش نوشتم: _سلام فڪر میڪردم دیگہ هیچوقت سراغم نمیاے. بابت حرفہاے امروز معذرت میخوام .دست خودم نبود . طوفان_مہم نیست. میدونے هنوز محرمیم؟ _آره مگہ میشہ حواسم نباشہ خدایا من دارم چیڪار میڪنم.خلاف شرع ڪہ نمیڪنے .هنوز زنشی... ناخودآگاه نوشتم : _مے دونےچقدر دلم برات تنگ شده ؟ جواب داد : سید طوفان_ "اے دل اَندر بندِ زلفش از پریشانے مَنال /مرغِ زیرک چون بہ داݥ افتد ،تحمل بایدش ... این پیام یعنے چے؟یعنے من براے رسیدن بہ تو صبر ڪنم؟ این یعنے امیدوار باشم کہ اون منو میخواد؟ من نباید حرفے بزنم . من قول دادم . دیگہ نہ من پیام دادم و نہ اون . هیجان داشتم.حالم عوض شده بود.اشتہا پیدا ڪرده بودم . پاشدم از اتاق بیرون اومدم. بہ آشپزخونہ رفتم و براے خودم غذا ڪشیدم . از توے سالن خالہ حانیہ گفت : _حُسنا جان سر میز غذا نخوردے. گرسنہ ات شده ؟ _بلہ اون موقع اشتہا نداشتم ولے الان دارم . مهرداد_تلفنت هر ڪے بود دستش درد نکنہ خوب شارژت ڪرد . چقدر راحت حرف میزد.ولے واقعا درست حدس زدے پسرخالہ . واقعا شارژ شدم. میگن عشق نیروے عجیبے داره ، آدم فلج رو سرپا میڪنہ. غذامو ڪہ خوردم پیش بقیہ رفتم. هر از گاهے مہرداد در مورد کار و درسہام ازم سوال میپرسید و من جوابش میدادم. خالہ هم ڪلے ذوق میڪرد. قرار بود توے یڪے از بیمارستانہا بزودے مشغول ڪار شہ. مهرداد شش سال از من بزرگتر بود و متخصص قلب بود. بالاخره مهمانہا عزم رفتن ڪردند ڪہ همان موقع دایے از راه رسید. سلام و احوالپرسے و بعد خداحافظے. _ڪجا تشریف داشتید آقا حبیب؟ دایے حبیب_بہ تو هم باید جواب پَس بدهم؟با دوستم بیرون ڪار داشتیم. _بادوستتون؟ چشمڪے زدم و گفتم مطمئنید با زهرا خانم نبودید؟ دایے حبیب_ خوبہ راه افتادے . نخیر دایے صلواتے بہ اونہم میرسیم. موقع خواب همہ ے فڪر و خیالم دور طوفان میچرخید. رفتار امروزم هر چے ڪہ بود انگار یہ تلنگر حسابے بود. خدا را چہ دیدے شاید همین روزها تو را بہ من بخشید. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯