کتاب: سلیمانی عزیز
#قسمت_پنجم
♦️فتح المبین اولین عملیات تیپ الله بود.
نیروها مردانه جنگیده بودند و دیگر نای حرکت نداشتند.
جنگ با زرهی و کاتیوشاهای دشمن حسابی خسته شان کرده بود.
از سلیمانی فرمانده تیپ بود بگیر تا بقیه نیرو ها، روی گردان لایه ای از باروت نشسته بود.
گره پیشانی شان را به سیاهی میزد.
فرمانده ساعت دوازده شب 🕛دیگر نتوانست پلک هایش را باز نگه دارد.
پشت سنگر تدارکات تازه چشم هایش گرم شده بود که صدایش زدند.
حسن باقری از طرف اقا محسن پیغام آورده بود که باید همین امشب تنگه ابوغریب را ببندید.
احتمال داشت دشمن از رودخانه رد شود. نیروهایش را در دشت سرازیر کند و از آنجابکشد روی اتفاعات.
آن وقت بود که همه زحمات چند روزه به هدر میرفت.
سلیمانی نگاهی به دوربرش انداخت.
نه امکاناتی داشت نه نیروی.
از یک گردان سیصد نفره فقط صد نفر سالم مانده بودند.چارهای نبود.
تنگه باید بسته میشد.فکری به ذهنش خطور کرد.
ترفندی که اگر میگرفت بعثی ها تا پشت تنگه عقب می نشستند.
معطل نکرد. دستور داد نیروهای ستادی هرچه ماشین دارند جمع کند.🚙
تعدادی ماشینها هم از جهاد سازندگی وکمک های مردمی در منطقه بود.
همه را در یک ستون با چراغ روشن💡 راه انداخت سمت دشمن.
ستون ماشین ها که راه افتاد دشمن خیال کرد نیروی تازه نفس به میدان آمده.
هرجا رفتند از اثری بعثی ها نبود.
عقب نشسته بودند.
#قسمت_بعدی_رو_هم_دنبال_کن
#سلیمانی_عزیز
#معرفی_کتاب
#کوله_راوی
🕊🌸 کوله پشتی راوی
🆔
@cole_ravi
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄