🌹 🌹 خانم خردمند به این پوشش مشروعیت داده بود و این کار آنها باعث خشم و نفرت هر چه بیشتر خانم سبحانی شده بود. خانم سبحانی هر روز سر کلاسها حاضر میشد و می گفت: مثل اینکه مرض آباد به شما هم سرایت کرده به هر که روسری سرش می کرد می گفت نکنه مرض آباد رو گرفتی؟ همتون رو خونه نشین می کنم اینجا جای خاله خان باجی ها نیست این همه روشنفکر خطابه و بیانیه و خون دل خوردن تا این لچک ها رو از سر ننه هاتون انداختن حالا شما دخترای جوون و ترگل و ورگل میخواید ادای کلفتها رو در آرین نسیم بهاری حال همه را جا آورده بود اما من باید همچنان تمارض می کردم مادرم هر روز می پرسید دل دردت خوب نشد؟! مجبور بودم کنار دل درد و سردرد یک درد دیگر هم اضافه کنم تا بتوانم غیبتم را موجه کنم. برادرم رحیم که دانشجوی مکانیک دانشگاه شهید چمران و کارمند شرکت ملی نفت اهواز بود پنجشنبه های هر هفته میآمد آبادان اما ناگهان وسط هفته یعنی روز دوشنبه به خانه آمد یک هفته از مدرسه نرفتن من می گذشت. من در تمارض با خواب کشتی میگرفتم. طوری زیر پتو مچاله شده بودم که همه مریضی مرا باور کرده بودند رحیم بالای سرم نشسته چیزی نگذشت که آقای زارعی شوهر آبجی فاطمه که او هم از مهندسین پالایشگاه آبادان بود آمد و پدرم هم به جمع دو نفری آنان اضافه شد. ریز ریز و بریده بریده حرف میزدند با تلگرافی حرف زدن آنها گوش هایم بیشتر تیز شده بود. رحیم میگفت هر روز تعداد بیشتری به صف معترضین اضافه میشه و ساواک دنبال اینه که چند نفر رو دستگیر کنه تا از بقیه زهر چشم بگیره، ما هم بیانیه دادیم شاید از این طریق هم حقوق و کارگرا اضافه بشه و هم خواسته ی کارمندا و مهندسا برآورده بشه. یه خواسته دیگه مون، اخراج شرکتهای خارجی از پالایشگاه و شرکت نفته.