4. شکاف در هویت:
مسئله دیگر، معضل بیهویتی و جعلی بودن برساخت هویت این رژیم است که بهمرور بعد از هفتادسال تعارضاتش را نمایان میکند. تاریخی که با افسانه هولوکاست درستشده و در سال 1948 تبدیل به دولت جعلی گشته، ظرفیت ملتسازی و اتقان تاریخی ندارد. در بدو تأسیس اسرائیل، صهیونیستها گمان میکردند که هویت قومی ـ دینی یهود میتواند خلأ هویت ملیشان را پر کند، اما پس از هفتادسال فهمیدهاند که اینطور نیست و نمیتوان به چنین ظرفیتی دستیافت. پایهگذار اصلی اسرائیل یهودیان اشکنازیاند، فلذا این جامعه شبه غربی است اما بهواقع غربی نیست و از یک خودتحقیری فرهنگی ـ هویتی رنج میبرد. آنها دوست دارند یک اروپایی محترم باشند تاکمی از حقارتشان را کم کنند. همانطور که هرتسل به قیصر آلمان گفت اگر اجازه بدهید ما دولت یهود را در فلسطین تشکیل دهیم، برج و باروی اروپا در برابر توحش آسیا خواهد بود! بنابراین احساس تحقیر صهیونیستها از زمانی که حق شهروندی در اروپا نداشتند، وجود داشت و مسیحیت اساساً در ضدیت با یهودیت شکل گرفت.
در همان اروپا، یهودیان را آدمهای انگلصفت، ناراحت و توطئهگر تصور میکردند و ذهنیت عامه از آنها در نمایشنامه معروف شکسپیر ـ تاجر ونیزی ـ بارز است که آنان را یک شخصیت رباخوار تصویر میکند. این رژیم هنوز قانون اساسی ندارد زیرا بر سر هویت یهود و تعریف اولیه از آن دچار تعارض است. یک شکاف قومیتی نیز وجود دارد که بین اشکنازیها و سفارادی ها دیده میشود. یعنی میان یهودیان اروپایی و یهودیان غیراروپایی یا خاورمیانهای که در میانشان پستترین نوع، یهودیان سیاه و آفریقاییاند.
یعنی نه بهطور رسمی بلکه بهطور عملی اینها درجه چندمیاند و در عالم واقع مناصب سیاسی به یهودیان اشکنازی میرسد و میزراخی ها کمترین امتیازات را میگیرند. میگویند تعصبات قومیات را داشته باش، حالا اگر احکام شرعی را هم رعایت نکردی قابلاغماض است، برای همین مسئله اول برای آنها قومگرایی است بهجای هویت مذهبی یا ملیت واحد و خود را اولاً قوم یهود میدانند. نکته جالبتوجه اینجاست که شما ایرانی ستیزترین شخصیتهای سیاسی یهود را میبینید که از همین یهودیان خاورمیانهای یا ایرانیهای یهودی ساکن سرزمینهای اشغالیاند. این خوی ایران ستیزی شان هم بیشتر برای این است که به حمایت از ما و جمهوری اسلامی متهم نشوند؛ مثل رئیس ستاد ارتش که نسبت به ایران تندترین و خصمانهترین مواضع را دارد.
5. شکاف در سیاست:
شکاف دیگر شکاف سیاسی است و میان چپها و راستها و سکولارها و مذهبیها بهوضوح دیده میشود. تحلیل من این است که بقای شخصیتی چون نتانیاهو در قدرت، به همان نتیجهای منجر میشود که ترامپ بر سر آمریکا آورد! یعنی دوقطبی و تعمیق شکافهای سیاسی. همسر نتانیاهو تأثیر زیادی بر تصمیماتش دارد. او به یک کیش شخصیتی هم دچار است. مشهور است که خیلی از افراد را همسرش عزل و نصب میکند. در این دوره راستهای رادیکال 64 کرسی را تصاحب کردند که بهطور مطلق کرسیها را از آن ایشان کرد.
رئیس پیشین موساد که شهید فخری زاده را او ترور کرد و رسوایی اخلاقیاش هم با مهماندار هواپیما غائلهای به پا نمود، در نظام سیاسی اسرائیل منفور شده است. اسموتریچ وزیر دارایی اسرائیل نیز یک مصاحبهای دارد که میگوید اسحاق رابین را سازمان امنیت اسرائیل کشته! در جای دیگری میگوید: دکترین اقتصادی من بر مبنای تورات است و اگر به احکام خدا عمل بکنیم، به اقتصاد ما برکت میدهد.
همه اینها تحت ادبیات دینی و منازعاتی است که در عرصه سیاست در این حوزه وجود دارد و عرصه تقابل هلاخا ها ـ مدافعان اجرای احکام دینی در سیاست ـ با سکولارها است. از طرفی شخصیتهایی مثل آریا دلی وزیر کشور اسرائیل هم که پرونده قضائی دارد و امروز شده وزیر امنیت، آنقدر رذیلت خو است که ارتش اسرائیل نیز حضورش را نپذیرفته! حالا نتانیاهو وزارت جنگ را سپرده به دست کسی که حتی یک تجربه میدانی در جنگ هم به خود ندیده و شناخت امنیتی ندارد. مثلاینکه بیایید و کلید بمب اتم را بدهید به دست یک بچه! ازجمله کارهای احمقانه او که هزینه زیادی برای اسرائیل درست کرد همین شوی رفتن به مسجدالاقصی بود که برای اولبار به محکومیت اسرائیل در شورای امنیت منجر شد.
نتانیاهو رفتارهای خلاف قانونی هم دارد که صدای شهرکنشینان را درآورده و یک نمونه دیگر آن محدود کردن اختیارات دیوان عالی اسرائیل است تا بتواند نوعی دولت کودتا ایجاد و خواستههایش را اجرایی کند. میتوان گفت که اسرائیل در دست دولت تبهکاری است که با اشتباهاتش شکافهای سیاسی را تشدید و شرایط را به سمت فروپاشی تدریجی از درون میبرد.