🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 قسمت20 محمد آقا، پدر مریم به سمت دخترش اومد شهین خانم با دیدن همسرش اونو مخاطب قرار داد ــــ محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن محمد آقا نزدیک شد ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم ما از این خانم شکایتی نداریم ـــ ولی .. مریم کنار مهیا ایستاد ـــ هر چی ما راضی نیستیم ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن ـــ خیلی ممنون مهیا خجالت زده سرش و پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الان تمام. معادلاتش بهم خورده بود ـــ مهیا مادر مهیا با شنیدن اسمش سرش رو بلند کرد مادرش همراه پدرش به سمتش می اومدن پدرش روی ویلچر نشسته بود دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بود چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس بهش وارد می شد دیگه توانایی وایستادن روی پاهایش رو نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد مهیا با فرود اومدن تو آغوش آشنایی که خیلی وقته احساسش نکرده بود به خودش اومد آرامشی که تو آغوش مادرش احساس کرد اونو ترقیب کرد که خودش ر ا بیشتر تو آغوش مادرش غرق کنه ـــ آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید همه با شنیدن صدای محمد آقا سرشون  و به طرف احمد آقا چرخوندن ــــ سالم آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دخترتون تماس گرفت... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸