کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #به_بلندای_آن_ردا ✨قسمت چهارم هیچ فضل وفضیلتی هم اگر مرا نبود، همین بس که آمیخته تمامم
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨قسمت پنجم عیسی باری دیگر وفقط با افسوس: _چنان از بنی عباس پرغضب یاد می کنید که نه انگار خون عباسیان... بلند می شوم ودستش را می گیرم وبا خودبه ایوان مشرف به باغ می برم: _آن علم بلند میان باغ، هنوز سرخی خون سر امین را دارد عیسی! نگاهش که از میان سروها وصنوبرهای بلند باغ می گذرد وبر علم می ماند، می گویم: _دو سال نگذشته که عباسیان یک آهنگ، سر من را بر این علم می خواستند... کدام خون؟ کدام نسب؟ فضل که می داند انجام این جدال، جز به زیان من نیست، از سرسرا به ایوان می آید ودست بر شانه عیسی می گذارد و: _منظور حضرت خلیفه این است که... و او را تا ورودی سرسرا مشایعت می کند وپرده ها کنار می زند: _... بغدادی که حق خویشی نگه نداشت وجانب انصاف رعایت نکرد ودر نزاعی نابرابر، به بیداد میدان آمد؛ اکنون ومیان فتنه برآمده از هرسو، تکیه گاه مطمئنی نیست ونمی شود دل خوش داشت به یاری وهمراهی اش... عیسی مکدر از این اخراج بدوقت: _اما بنی عباس... فضل با دستی که بر شانه عیسی نیست، برای اتمام کلام، در را باز می کند: _افزون که به یقین، حضرت خلیفه اکنون خیرخواه ترین است برای عباسیان وهیچ گاه رشته الفت با خاندانش نمی بُرد و... معترف است به مذمت قطع رحم و... وعیسی می رود. فضل بر می گردد واشاره ای به غلامی می کند وظرف انار که کنار دستش جا می گیرد، مشغول می شود و: _اگر چه مثل عیسی کم نیستند واو یکی است از بی شماری که بیم بغداد دارند یا دل سپرده به حمایت عباسیان، اما... باقی کلام فضل را نمی شنوم و زیر لب: _نکند که بغداد... ومضطرب از هجوم اندیشه ای: _نکند که بغداد به حقیقت آبستن قیامی باشد وآشوبی... یا ما بی خبریم وآتش انتقامی زیر خاکستر اطاعت، جان دارد و می سوزد و... آخر حکومت مان را بسوزاند؟