✨﷽✨
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#به_بلندای_آن_ردا
✨قسمت صد و شش
زانو هایم می لرزد از ضعف و تب و اما نمی نشینم که روایت از آن من:
_و نام همه امامان بعد از پیامبر در آن... از علی تا حسن و تا حسین و تا... علی...
...
پیرزن دست هایش را بالا می برد و:
_خدایا گواه باش که معترفم به امامت هشتمین ایشان و ولایتش...
و بر سینه می گذارد و:
_إنَّ المُکذِّبَ بِالثّامِن مُکذِّبٌ بکُلِّ أولیائی، و علیٌ ولّئی و ناصری، و من أضَعُ علیه أعباءَ النُّبوّه و أمتَحنَه بالاضطِلاع بِها...
...
هر چه افسوس در نگاهم می ریزم و بر سر عبدالله آوار می کنم:
_آن که به انکار هشتمین ایشان بر خیزد، تکذیب همهٔ اولیائم کرده است!
پاهای عبدالله سست، بی رمق و من محکم ایستاده تا پایان این واقعه:
_که علی، ولیّ من است و یاری دهنده ام...
نمی فهمم آنچه را باز می خوانم و عبدالله هم و اما:
_آن که عبای نبوت بر قامتش اندازه کردم و شانه اش آموختم به تحمل این بار...
همه جانم اشک:
_ابوالحسن پیامبر نبود عبدالله، اما قامتش را بلندای این ردا بود...
عبدالله پرتردید خیرهٔ من:
_ابوالحسن هر که بود...
میان کلامش به فریاد:
_توصیف خدا از ابوالحسن هنوز تمام نشده عبدالله!
...
پیرزن دست به موهایم می کشد و آرام می خواند:
_یَقتُلُهُ عِفریتٌ مُستَکبِر، یُدفَنُ بالمدینهِ الَّتی بَناها العبدُ الصّالح إلی جَنبِ شَرَّ خَلقی...
و پر اندوه زمزمه می کند:
_خدایش لعنت کند...
#السلام_علیک_یاعلی_ابن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج