کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت‌دهم ﷽ هنوز مدتی از حضور ابراهیم در ورزش باســتانی نگذشته بود که به توصیه .
﷽ مسابقات قهرمانی۷۴ کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم همه حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و به نیمه نهائی رسید. آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین .کرده بود. اکثر حریف ها را با اقتدار شکست داد اگر این مســابقه را می زد حتماً در فینال قهرمان می شــد. اما در نیمه نهائی !خیلی بد کشتی گرفت. بالاخره با یک امتیاز بازی را واگذار کرد آن ســال ابراهیم مقام سوم را کســب کرد. اما سال ها بعد، همان پسری که .حریف نیمه نهائی ابراهیم بود را دیدم. آمده بود به ابراهیم سر بزند آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهیم تعریف می کــرد. همه ما هم گوش .می کردیم تا اینکه رســید به ماجرای آشــنائی خودش با ابراهیم و گفت: آشنائی ما بر می گردد به نیمه نهائی کشتی باشگاه ها در وزن ۷۴ کیلو، قرار بود من با ابراهیم .کشتی بگیرم !اما هر چه خواست آن ماجرا را تعریف کند ابراهیم بحث را عوض می کرد :آخر هم نگذاشــت که ماجرا تعریف شود! روز بعد همان آقا را دیدم وگفتم .اگه می شه قضیه کشتی خودتان را تعریف کنید او هم نگاهی به من کرد. نَفَس عمیقی کشــید وگفت: آن سال من در نیمه .نهائی حریف ابراهیم شدم. اما یکی از پاهایم شدیداً آسیب دید به ابراهیم که تا آن موقع نمی شــناختمش گفتم: رفیق، این پای من آســیب .دیده. هوای ما رو داشته باش .ابراهیم هم گفت: باشه داداش، چَشم بازی های او را دیده بودم. توی کشــتی اســتاد بود. با اینکه شــگرد ابراهیم !فن هائی بود که روی پا می زد. اما اصاً به پای من نزدیک نشد ولی من، در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی .به فینال رفتم ابراهیم با اینکه راحت می تونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی .این کار رو نکرد بعد ادامه داد: البته فکر می کنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشــم! از .شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرمانی برای او تعریف دیگه ای داشت ،ولی من خوشــحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال .بچه محل خودمون بود. فکر می کردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن اما توی فینال با اینکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقاً با اولین حرکت همان پای آســیب دیــده من را گرفت. آه از .نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و بالاخره من ضربه شدم .آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود از آن روز تــا حالا با او رفیقم. چیزهای عجیبی هم از او دیده ام. خدا را هم .شکر می کنم که چنین رفیقی نصیبم کرده صحبت هایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه .فقط به صحبت هایش فکر می کردم یادم افتاد در مقر ســپاه گیان غرب روی یکی از دیوارها برای هر کدام از :رزمنده ها جمله ای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند »ابراهیم هادی رزمنده ای با خصائص پوریای ولی« ادامه دارد....