غسلها..كفنها...ثم جلس وحيداً .. يبكيها..بعدها همس في لحدها: زهــراء..؟! أنا،علي..! غُسلِش داد...کفَنِش ڪَرد، آنگاه نِشَست و تنها برایَش گریہ کرد... بعد آرام درون قبرش گفت: زهــرا... منم علۍ... 🥀 .