محرم آمد...
الحمد لله رب العالمین علی ما رزقنا...
امروز پیراهن مشکی رو پوشیدم. با فاصله محبوبترین لباسم. من از رنگ مشکلی به شدت دلم میگیره به جز دو جا. عزای اباعبدالله و چادر حجاب.
سیاه قلبم رو فشار میده اما در لباس مشکی که در محرم میپوشم احساس نشاط دارم و در چادر حجاب احساس شکوه و جلال. این جلال با اون جمال، کمالی رو تصویر میکنه که برای امثال بنده بسیار نورانی و درخشان و گلدرشت هست.
قطعا حجاب یک مراسم هست و نه یک پوشش ساده یا عمل منفرد. بگذریم.
پیراهن مشکی یک لباس پوشیدن ساده برای یک مراسم عزای ساده نیست. من لباس مشکی رو میپوشم تا باهاش یک حرفی بزنم. همون طور که ریشمیگذارم که حرفی بزنم. همون طور که عطر میزنم. یا سعی میکنم تبسم داشته باشم. یا نوع رفتارم، نگاهم، گفتارم و اینجا نوشتارم و هر چیزی که در عالم پدیدهها به اشتراک میگذارن قصه و روایت داره. کمتر پیش میاد که اتفاقی کاری انجام بدم یا توضیحی براش نداشته باشم. هر چند خودش به خودی خود گویا نباشه یا دبگران رو به خاطر روشن نبودنش یا غلطانداز بودنش دچار خطا در مورد من بکنه.
در نظر بعضیها تا این حد متصل بودن به فضای پیرامون شاید نگرانکننده و ناراحتکننده و غیر طبیعی باشه ولی خوب در مورد من اینی هست که گفتم. خوب یا بد...
پیراهن مشکی یکی از پررنگترین گفتگوها در بین رنگها رو داره وقتی محرم پوشیده میشه. یک اعتراض بزرگ برای یک اتفاق بزرگ.
اگر میدونستم که محرم در تاریخ تمام شده قطعا نه عزاداری میکردم و نه مشکی میپوشیدم. اما بیایید در ذهنتون تاریخ رو جوری برش بزنید که ژمان به جای عمق، بر داشته باشه. حالا آیا هنوز حسین علیه السلام رو سر نمیبرند؟!
در نظر من همین الآن دقیقا در همین ساعت تاریخ بدون توبه مسافرانش در حال ذبح پسر رسول خداست. همین حالا و همین جا خبیثترین نطفه آدم در حال انجام شیطانیترین مأموریت تاریخ خلقت هست.
به هیچ وجه گرفتار فریب امتداد زمان نشید. کمی نگاه کردن به اوضاع عالم ما رو گم میکنه در میان حوادث و دچارمون میکنه به تکرار.
کیفی نگاه کنید. وقتی عالم رو کیفی ببینید اون وقت میبینید که اساسا نه کربلا تمام شده و نه عاشورا.
البته ذهنم از یاد و خاطره برخی افکار دچار تهوع میشه وقتی میبینم که با عناب و غلظت و خطاب رو ترش میکنند و هنجره رو تند میکنند و ژست دفاع از ناموس عالم میگیرند که هان چه میگویی کربلا همان نقطه چند فرسخ در چند فرسخ است و عاسورا همان چند ساعت از شب تاسوعا تا غروب عاشورا و اتفاق در همان جا مانده و همه تاریخ و جغرافیا از آن قطع است و هیچ نسبتی جز عزاداری با آن نداریم.
اینها هیچ چیز از شهادت اباعبدالله نفهمیدند. بدبختند. بیچارهاند.
طرف مقابل اینها هم کسانی هستند که هر چیزی رو به شکل غلطی میچسبونند به عاشورا یا باهاش مقایسه میکنند.
اینها هم مثل اونها با عاشورا مثل یک بت برخورد میکنند. مصرفش فرق میکنه.
حتما دیدید که دائم توبیخ و مسخره میکنند که آهای شمایی که برای یه نفر از چند قرن پیش گریه میکنید مگر نمیبینید پای فلان موجود زنده و مرده در فلان جا شکست؟! چرا واکنش نشون نمیدید؟! و دلالتهای سخیفتر و نامربوطتر که حتی گاهی به عزاداری برای سپاه شام هم میرسه. باورتون نمیشه؟! خدای بزرگ شاهده راست میگم.
آدمهایی هستند که هر سال برای یاران یزید عزاداری میکنن و معتقدن چون ۱۴قرن برای امام حسین گریه شده باید. فت به سمت عدالت در عزاداری. بالاخره کشتههای طرف مقابل هم آدم بودند.
چون نقطه پرگار رو از خدا برداشته و گذاشته روی آدم و اون هم أدم حداقلی رسوب کرده در شدن تنانگیش و حماقت خود مرکز پنداریش و خود اصیل پنداریش، دو طرف رو یکی حساب میکنه مگر اینکه شخص خودش طرف خاصی باشه. در این صورت قطعا حق با طرفی هست که او همون طرف هست.
این پیراهن مشکی خیلی مهم هست. من هر سال یک مسئله میپوشم و در حالی که هیچ وقت لیاس نشاندار تن نمیکنم این لباس رو به عنوان پرچم تن میکنم.
باید لباس مشکی تن کرد و توجه رو جلب کرد و اجازه نداد این سؤال بخوابه وقتی میبینی که سپاه یزید دارند برای حمله به خیمهها لحظهشماری میکنند و نگاه نحس و نجسشون بیوقفه شهوت کشتن و دریدن و بردن ترشح میکنه.