درست شب عروسی تازه رسیده بودیم خونه خودمون
منم مثل همه عروس های دلم یه شب عاشقانه میخاست که موبایل شوهرم زنگ خورد خواهرشوهرم بود گفت سریع خودتون برسونید
وقتی رسیدیم
جاریم رو دیدم گوشه خونه نشسته سرشو رو زانوش گذاشته زار زار گریه میکنه گفتم چی شده گفت با شوهرش قهر کرده
شوهرم با جاریم حرف زد باهم رفتن خونشون چند ساعت شد نیومد صبح شد نیومد ...
به مادرشوهرم گفتم مگه فاصله خونه شون چقدره چرا نمیاد تا اینکه مادرشوهرم گفت
جاریم گریه اش برا چیز دیگه بود...
وقتی جریان رو برام گفت به حدی شوکه شدم که چشام سیاهی رفت و...
https://eitaa.com/joinchat/1301217443C537a3627f0