📝 خاطرات مدرسه (۲) سوم دبیرستان بودم بچه آروم و ساکت و منضبط، یه روز از این تخمه‌های مزمز که اون‌موقع تازه دراومده بود خریده بودم، زنگ تفریحم نتونستم بخورم زنگ ادبیات بود، اینو گذاشته بودم تو کشوی نیمکتمون همش حواسم به اون بود میخواستم بخورمش ولی چون دانش‌آموز منضبطی بودم نمیتونستم، بغل دستیم تا دید گفت بازش کن بخوریم گفتم چطوری؟ دیدم قشنگ گرفت بازش کرد تندتند هم داره می‌خوره، ما نیمکت اول بودیم داشتم با خودم می‌گفتم این تخمه‌هه چه بوی جورابی میده، الان معلم میگه این بوی جوراب از کجا میاد؟ یهو دیدم معلم میگه: بوی جو... اینو که شنیدم زودی بلند شدم می‌خواستم بگم ببخشید خانم، دیدم داره شعر کتابو می‌خونه، بوی جوی مولیان آید همی، یاد یار مهربان آید همی😂😂😂 زودی نشستم.😳 📡 @Daneshterak 👈🏻 دورهمی معلمان 👨🏻‍🏫