داستان قاضی و کرمی در داخل بینی او
از امام باقر(ع) نقل شده که:
در بین بنیاسرائیل مردی قاضی بود که میان مردم عادلانه قضاوت میکرد. وقتی در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت: هنگامی که مُردم، مرا غسل بده و کفن کن و چهرهام را بپوشان و مرا بر روی تخت (تابوت) بگذار، که به خواست خدا، چیز بد و ناگوار نخواهی دید.
وقتی که مُرد، همسرش طبق وصیت او رفتار کرد. پس از چند دقیقه که روپوش را از روی صورتش کنار زد، ناگهان! کرمی را دید که بینی او را قطعهقطعه میکند. از این منظره وحشتزده شد! روپوش را به صورتش افکند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن کردند.
همان شب در عالم خواب، شوهرش را دید. شوهرش به او گفت: آیا از دیدن کرم وحشت کردی؟
زن گفت: آری!
قاضی گفت: سوگند به خدا! آن منظره وحشتناک بهخاطر جانبداری من در قضاوت درباره برادرت بود!
روزی برادرت با کسی نزاع داشت و نزد من آمد. وقتی برای قضاوت نزد من نشستند، من پیش خود گفتم: خدایا حق را با برادر زنم قرار بده!
وقتی به نزاع آنان رسیدگی نمودم، اتفاقاً حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم.
آن کرمی که دیدی، مکافات اندیشه من بود که چرا مایل بودم حق با برادرزنم باشد و بیطرفی را (در خواهش قلبیام) بهخاطر هوای نفس حفظ نکردم.
بحار، ج ۱۴، ص ۴۸۹
#بهامید_پیروزی_ملت_ایران
#طوفان_الأقصی
#لبیک_یا_خامنهای
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan