🌺 کرامات رضوی
🌾 ملاقات جوان تورنتویی با امام رضا علیه السلام
2⃣ قسمت دوم
📝 من هم با دستپاچگي و من و من کنان جواب دادم:
ـ ب … ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!
ـ مرا نشناختي؟! من «علي بن موسيالرضا» هستم.
ـ عليبن موسيالرضا؟! اين اسم را شنيدهام
اما به خاطر نميآورم…
ـ من همان کسي هستم که شما تا پايان شب کتاب مرا مطالعه کرديد و در پايان، توي دلتان گفتيد؛ 《خدايا اگر چنين قديسي وجود دارد دوست دارم او را ببينم》
اين را که شنيدم، گل از گلم شکفت و پرسيدم:
ـ دوست دارم بتوانم بيايم پيش شما.
ـ خب ميتواني ميهمان من باشي.
ـ ميهمان شما؟ اينکه عالي است. ولي جاي شما کجا است؟
ـ ايران.
ـ کجاي ايران؟
ـ شهري به نام مشهد.
چند لحظه رفتم توي فکر؛ من ايران را ميشناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنيده بودم!
رفتن به چنين شهري براي من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادي، هم از نظر ناآشنايي به منطقه و هم از جهات ديگر، اين بود که پرسيدم:
ـ آخر من چه طور ميتوانم به ديدار شما بيايم؟!
ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم ميکنم.
بعدش هم آدرس و شماره تلفن يکي از نمايندگيهاي فروش بليت هواپيما را به من دادند به همراه يک نشاني و علامت و گفتند:
ـ به آنجا که رفتي، ميروي سراغ شخصي که پشت ميز شماره چهار است، نشاني را ميدهي، بليت را ميگيري و به ملاقات من ميآيي.
وقتي که از خواب بيدار شدم آن را جدي نگرفتم، ولي چند شب پياپي ديگر هم ايشان را در خواب ديدم، آخرين شب به من گفت:
ـ چرا نرفتي بليتت را بگيري؟
تا اين جمله را گفت از خواب پريدم، خيس عرق بودم و قلبم به شدت ميزد، ديگر خوابم نبرد و براي شروع ساعت اداري لحظه شماري ميکردم.
اول وقت به راه افتادم، همه نشانيها درست بود، وقتي نام و نشاني خود را به کارمندي که پشت ميز شماره چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:
ـ چند روز است که بليت شما صادر شده است، چرا نيامدهايد آن را دريافت کنيد؟! تا زمان پرواز فرصت زيادي نداريد!
خواستم از مبلغ هزينه بليت بپرسم که کارمند هواپيمايي گفت:
ـ تمام هزينه بليت شما قبلا پرداخت شده است.
بعد هم بليت را دستم داد، بليتي که به نام من صادر شده بود با اين مسيرها:
»تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو«.
پس از شنيدن اين حرفها از يک جوان مسيحي کانادايي، ديگر بيش از حد هيجان زده شده بودم، رنگ چهرهام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شديدتر گرديد و تنم شروع کرد به لرزيدن
ـ همين الان از راه رسيدهام و به تاکسي فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقاي عليبن موسيالرضا، او هم مرا آورد اينجا و پياده کرد. حالا نميدانم که چه طور ميشود ايشان را ملاقات کرد؟
ديگر چنان هيجان زده شده بودم که جوان کانادايي هم متوجه لرزش تن و تغيير رنگ چهرهام شد و پرسيد:
ـ آيا طوري شده است؟! چرا اين جوري شدهايد؟! نکند حالتان خوب نيست؟!…
ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اينکه ميبينم شما مورد توجه آقا علي بن موسي الرضا(ع) واقع شدهايد خوشحال و خرسندم و کمي دچار هيجان گشتهام.
ـ آخر براي چه؟
ـ براي اينکه اين شخص از بزرگترين قديسان آسماني است که خدا او را در بين ما زمينيان قرار داده و هر کسي که او را ميشناسد آرزو ميکند بتواند مورد توجه او قرار گيرد، حتي براي لحظهاي کوتاه !…
جوان کانادايي، انگار که ديگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:
- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پيش اين آقا ببريد؟
چمدان و کفشها را به کفشداري مسجد گوهرشاد سپرديم و وارد شديم.
هنوز از پلههاي تالار مقابل ضريح پايين نيامده بوديم که ازدحام جمعيت را ديد:
- اين جمعيت انبوه، در اين وقت شب اين جا چه کار ميکنند؟!
- اينها هم مثل من و شما براي ملاقات علي بن موسي الرضا(ع) به اين جا آمدهاند.
- اما من فکر ميکردم ايشان تنها از من دعوت کردهاند که به ديدارشان بيايم، آن هم يک ديدار خصوصي! حالا… حالا توي اين شلوغي، چه طور ميتوانيم از ايشان وقت ملاقات بگيريم؟ من دوست دارم ايشان را به تنهايي ملاقات کنم.
✅ کانال دربان حرم آقا امام رضا علیه السلام در تلگرام و ایتا و بله و هورسا
🆔
@darbanagha👈👈