🍃
#بی_قرار 🍃(قسمت٢)
مرحوم حاج احمد جنگروی(پدر شهید):
🌺چه روزهایی بود. مردم از صبح تا شب مشغول کار و تلاش بودند تا یک لقمه نان حلال به منزل ببرند. کمتر کسی را بیکار می دیدیم.
🌄 مثل حالا نبود که خیلی ها این قدر وقت خالی داشته باشند. مشکلات اخلاقی جوان ترها مثل حالا این قدر پیچیده و زیاد نبود.
🌴سالهای دهه بیست بود.ما در روستای قلعه بهمن در منطقه ی داران درحوالی فریدن اصفهان زندگی می کردیم.جوان بودم و همیشه مشغول کار . به کارهای ساختمان سازی علاقه داشتم. پس از مدتی در این کار بسیار ماهر شدم. بیشتر گچ کاری ساختمان را انجام
می دادم.
🌾در آن ایام تهران به نیروی کار احتیاج داشت و من هم که در آنجا کار ثابت نداشتم مثل خیلی ازهم ولایتی ها راهی تهران شدم. در تهران هم سخت مشغول کار بودم.
🌼یادم است اولین بار در هفده سالگی پیاده تا تهران آمدم! فکر می کنم سال١٣١٧ بود.بیشتر مواقع در تهران مشغول کار بودم. البته تا فرصتی پیش می آمد راهی ولایت می شدم.
🌻من به آنجا خیلی علاقه داشتم .همه خاطرات کودکی و نوجوانی من ،همه پایه های اعتقادی من،همه ایمان من در قلعه بهمن شکل گرفته بود.
🌹من مدیون پدر و مادر و مردم مومن آنجا بودم.
وقتی محرم از راه می رسید با جوانان آنجا تعزیه راه می انداختیم.
🌷اواخردهه بیست من دیگر برای خودم جوانی شده بودم .با اصرار خانواده قرار شد که ازدواج کنم. یکی از همسایه های ما خانواده ای بودند بسیار مذهبی.
🍀آقا علی جان پدر آن خانواده بود و ننه صنم مادر آن ها زنی مومن و از سادات محترم و با تقوا بود.آن ها مدتی بود که به تهران آمده بودند.
💐مادرم به خواستگاری دختر این خانواده رفت. آنها در یکی از محله های جنوب تهران،حوالی میدان شوش در خانه ای بزرگ زندگی می کردند.
🌿وسط حیاط حوضی بود و دور تا دور آن اتاق های بسیاری که در هر اتاق خانواده ای زندگی می کردند.
پدر همسرم از کسانی بود که با صدای اذان کار را رها میکرد و با عبایی بر دوش راهی مسجد می شد.
🌸ننه صنم درس شوهر داری را به خوبی به دخترش آموخته بود.این یکی از بزرگ ترین الطاف خدا در حق من بود که با چنین خانواده ای وصلت کردم.
⭐مدتی از ازدواج ما نگذشته بود که خانه ای را به صورت شراکتی با پدر همسرم خریدیم. ما در طبقه ی بالا ساکن بودیم . سعی می کردیم هر سال تابستان را به فریدن برویم.
🌱اولین سالهای دهه سی بود که فرزند اول ما به دنیا آمد. نام او را شهاب( اباالفضل) گذاشتیم. شهاب پسری بسیار دوست داشتنی بود.از خداخواسته بودم فرزندانی خوب و سالم و صالح به من عطا کند.
🌸هرچند می دانستم در این راه خودم هم باید مراقب اعمال و رفتار دینی خودم باشم و به فکر رزق و روزی حلال برای فرزندانم باشم.
❄غروب هم خسته و کوفته به خانه می آمدم. بعد هم با همسرم به مسجد می رفتیم. شب ها هم سعی می کردم مشغول مطالعه باشم،هر چند سواد من در حد همان مکتب خانه های قدیم بود.
اما شوق مطالعه،بیشتر شب ها مرا بیدار نگه می داشت.
🌿گاهی در خلوت و تنهایی می نشستم و مشغول سرودن اشعار می شدم.شعر هایم در محرم وتعزیه هایی که اجرا می کردیم استفاده می شد.
📌ادامه دارد...
کپی مطالب با ذکر ۵ صلوات به نیت تعجیل در فرج و سلامتی امام عصر (عج)حلال میباشد.
•┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈•
🍃
eitaa.com/darolqhorannoor🍃