🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂
#داستان_آموزنده
🔆تهمت زننده، خود کشته شد
🍁احمد بن طولون به هنگام مرگ، به فرزندش ابوالجیش گفت: که او احمد یتیم را از راهی پیدا کرده و پرورش داده است.
سپس به فرزندش سفارش کرد که از او بهخوبی محافظت کند.
🍁بعد از وفات پادشاه، فرزندش ابوالجیش به احمد یتیم گفت: «به فلان حجره میروی و گردنبند قیمتی را برایم میآوری.»
🍁احمد وقتی درون حجره رفت، دید کنیز امیر، با یکی از خادمان جوان مشغول عمل زشت هستند، گردنبند را گرفت و نزد امیر آورد و خیانت کنیز را نادیده گرفت و چیزی نگفت.
امیر به کنیزی که تازه آمده بود، دلبسته شد و آن کنیز قبلی را فراموش کرد. کنیز قبلی با مشاهده چنین وضعی احساس کرد که احمد جریان او با خادم را به امیر گفته است و بدین سبب امیر، او را مطرود ساخته است. ازاینرو با حیله و مکر، گریهکنان نزد امیر آمد و گفت: احمد میخواست به من تجاوز کند!
🍁امیر ناراحت شد و تصمیم گرفت احمد را بکشد. امیر در مجلس شراب، طبقی به احمد داد که نزد فلان خادم ببرد و پر از مشک کند و بیاورد؛ و قبلاً به خادم گفت هر کس طبَق بیاورد، او را بکشد و سرش را نزدش بفرستد.
احمد طبق را گرفت و روانه شد، بین راه فرّاشها دویدند و طبَق را از احمد گرفتند تا زحمتش کم شود، احمد بدون اختیار طبَق را به خادم خیانتکار داد.
🍁چون خادم طبَق را نزد فرّاش برد، سر او را جدا کرد و نزد امیر فرستاد. امیر با دیدن سر این خادم تعجب کرد. امیر، احمد را خواست و جریان را پرسید و او همهی جریان گذشته را برای امیر نقل کرد. تعجب امیر زیاد شد و قصّهی خیانت او به کنیز را جویا شد و او آن قصّه را هم نقل کرد. پس دستور داد کنیز را حاضر کردند و تمام قضیه را اقرار کرد. امیر کنیز را به احمد بخشید و بعد فرمان داد به خاطر تهمتی که به احمد زد، او را به قتل برسانند؛ و مقام احمد نزد امیر بلندتر گشت.
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 323 -کشکول بحرانی، ج 2، ص 465)
#تهمت
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼