❄️رمضان المبارک❄️
ماه رمضان داشت نزدیک میشد و تصور گرسنگی و تشنگیش از قبل محبوبه را در تصمیم برای روزه داری مردد کرده بود....روزه بگیرم یا نه؟!!!بالاخره ماه رمضان رسید و محبوبه روزه نگرفت با خودش گفت:
کارم بسیار سخت است و مدام باید با مردم سروکله بزنم نمی توانم...سردرد می گیرم..اوه خدای من...خدا کنه این 1 ماه زود بگذرد.....
چند روز از ماه رمضان گذشت که برای محبوبه مشکلی پیش آمد...یک مشکل بزرگ مالی....او خیلی نگران و نا امید شده بود...مقداری از پولهایی که مسئولش او بود در بانک مفقود شده بود..مبلغ بالایی بود....محبوبه گفت ..خدایا کمکم کن تا من هم به امرت گوش فرا دهم
...بعد با خودش گفت..نه خدایا من روزه می گیرم یا کمکم می کنی یا نه
چند روز گذشت و محبوبه احساس سبکی و راحتی کرد...او از این که به این راحتی می توانست از پس تشنگی و گرسنگی روزه های تابستان براید تعجب کرده بود...شبهای احیاء نزدیک بود..محبوبه به همراه خانم همسایه به مسجد نزدیک محل زندگیش رفت...اوهرگز در مسجد نماز نمی خواند اما آن روز را به مسجد رفت . از نماز زیبای جماعت لذت برد..و بعد ماند تا مراسم احیاء..اگر از محبوبه می پرسیدند کدام احیاء به دلت نسشت او می گفت سال 90 .....ان شب حس عجیبی داشت..اصلا حواسش به اطراف نبود..و همراه با پیش نماز دعای جوشن کبیر را زمزمه می کرد
ساعت 3 شده بود و محبوبه اصلا متوجه گذشت زمان نشده بود...به خانه برگشت..یاد تفکر اولیه او باعث شرمندگیش می شد..با خودش گفت:خوب شد آن افکار را بلند بلند نگفتم
چند روز بعد مشکل پیش امده حل شد....به خاطر دعاهای از سر صدق و اخلاص محبوبه..و به خاطر توجه قلبیش به یک اعتقاد..
شما چه فکر می کنید؟
⭕️
@dastan9 🇮🇷
⭕️
Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
#معرف_کانال_خود_باشید 🌹