📙 داستان کوتاه جشن تکلیف ۲
🌸 فاطمه خانوم ،
🌸 تمام روز به این جشن فكر می كرد
🌸 و با خودش می گفت :
🔮 خدا از کجا می دونه
🔮 که من نماز و قرآن می خونم
🔮 یا از کجا می فهمه همیشه با حجابم
🔮 و حتی روزه می گیرم
🔮 نکنه داره نگام می کنه
🔮 نکنه توی اتاقم دوربین گذاشته
🌸 فاطمه خانوم ،
🌸 پیش بابابزرگ مهربانش رفت
🌸 و از او پرسید :
🔮 بابابزرگ !
🔮 شما هم می دونید كه من ،
🔮 به سن تكلیف رسیدم ؟
🌸 بابابزرگ گفت :
🌷 بله دخترم ؛ معلومه که می دونم
🌷 حالا کی قراره براتون ،
🌷 جشن تكلیفت بگیرن ؟!
🌸 فاطمه خانوم گفت :
🔮 پس شما میدونید
🔮 كه مدرسه مون میخواد
🔮 برامون جشن تكلیف بگیره ؟!
🌸 بابابزرگ گفت :
🌷 بله دخترم ،
🌷 هر کی به سن تكلیف برسه ،
🌷 برایش جشن میگیرند .
🌸 فاطمه خانم گفت :
🔮 بابابزرگ ! جشن تکلیف یعنی چی ؟!
🔮 هر كی به سن تكلیف می رسه
🔮 باید چه كارهایی بکنه ؟!
🌸 بابابزرگ گفت :
🌷 فاطمه جان ، عزیزم ،
🌷 جشن تکلیف یعنی اینکه ،
🌷 تو دیگه یک خانم شدی ،
🌷 و از حالا به بعد ،
🌷 همون کارایی که قبلا می کردی رو ،
🌷 بهتر ، زیباتر ، جدی تر و کاملتر بکنی
🌷 همه كارها و اعمالت باید ،
🌷 مثل یک خانم با شخصیت باشه .
🌷 قبل از جشن تکلیف ، با حجاب بودی
🌷 حتی چادر هم می پوشیدی
🌷 همین کارو ،
🌷 بعد از جشن تکلیف هم انجام بده ؛
🌷 ولی بهتر ؛
🌷 یعنی پیش نامحرم ،
🌷 نذار موهات در بیاد ،
🌷 نذار پاهات دربیاد ،
🌷 پیرهن آستین کوتاه نپوش
🌷 قبل از جشن تکلیف ،
🌷 نمازایی که خوندی ،
🌷 چون واجب نبود ،
🌷 گاهی غلط می خوندی
🌷 گاهی تند و سریع می خوندی
🌷 اما بعد از جشن تکلیف ،
🌷 نماز خوندنت واجب میشه .
🌷 و سعی کن همیشه نمازت رو ،
🌷 در اول وقت بخونی
🌷 با وضو بخونی ، کامل بخونی ،
🌷 آروم و با آرامش بخونی
🌷 قبلا کله گنجشکی روزه می گرفتی
🌷 اما از امروز به بعد ، روزه ات کامله .
📚
@dastan_o_roman
🇮🇷
@amoomolla
#داستان_کوتاه #جشن_تکلیف