✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️مردی، مستأجرِ مرد مؤمنی بود. روزی صاحب ملک گفت: خانه را کم کم خالی کن میخواهم پسرم را زن دهم. مرد مستأجر زاری کرد مرا بیرون نکن. جز تو کسی نیست مرا کمک کند و کسی را جز تو ندارم. مرد مؤمن را از این شرک او خشم آمد. گفت: همانا حول و کمک فقط از جانب خداوند است. وقتی تو هنوز بر این باور هستی که کسی جز من، تو را نمیتواند کمک کند؛ چگونه خداوند تو را کمک کند؟! اگر خداوند هم تو را کمک کند بر شرک تو میافزاید و شریک معصیت تو در شرک تو میشود، چون اگر کسی را هم سراغ تو بفرستد تو باز کمک او را خواهی دید، نه ارادۀ فرستندۀ کمک برای یاریات را!!!
💎بدان خداوند را بندگان نیک بسیاری است. من خود سالها مستأجر بودم و گمان میکردم کسی نیست که مرا کمک کند تا خانهای بخرم و چون تو مشرک به قدرت خالق یگانۀ خود بودم. صاحبخانه مرا از ترس حرف مردم شب از خانه بیرون کرد، گفت: برو صاحبِ تو خداست، به او بگو کسی را ندارم کمکم کن. امشب خودت بیرون کردم و فردا صبح اثاثیهات بیرون خواهم ریخت.
🌘من چون از او قطعِ امید کردم شب را به خرابهای رفتم. گفتم: خدایا! کسی را ندارم. صبح شد، گریه کرده بودم و در کنار دیوار قبرستان خوابم برده بود. دو جوان ثروتمند برای کندنِ گور پدر اول صبح به قبرستان آمده بودند، مرا بیدار کرده و خواستند مرا به خانهام بیاورند. پرسیدند: خانهات کجاست؟ گفتم: مستأجرم، صاحبخانه مرا بیرون کرده است. با من به خانۀ من آمدند و بهای این خانه را دو دستی به صاحبخانه پرداختند و من صاحبِ خانه شدم؛ تا من نیز با تو چنین نکردهام که با من کردهاند، تو صاحبِ خانه نخواهی شد.
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺
@mabareshohada