🍃 ۵ روز پنجم روضه میرزا کتابچه قدیمی‌اش را دستش گرفته؛ می‌گفت این 🌙 کتابچه‌، مقتل سیدالشهداست 👓 عینکش را گذاشت روی چشمش چندتا ورق زد، گفت: خواهرها، ماجرای عاشورا رسیده به ورود سیدالشهدا به کربلا چشمهایش پر شد از اشک 🌧 گفت: وقتی کاروان حسین (علیه السلام ) به نینوا رسید، پیکی از کوفه آمد و 🍁 نامه ابن زیاد را به حر داد خواهرها، نامه،نامه‌‌ی کینه بود به حر گفته بود: وقتی نامه‌ به دست تو رسید، ! او را در بیابانی که نه پناهی ⚡️ داشته باشد نه آبی! فرود بیاور! میرزا گفت: 🔆 امام (علیه السلام ) خواستند کاروان خود را در نزدیک روستای غاضریه ببرند حر نگذاشت... حر، گفت در همین بیابان کربلا فرود آیند...! کربلا... تو یادت هست فردای همان روز، لشگر ⛅️ ابن سعد مأمور شد از امام(علیه السلام )، بیعت بگیرد یادت هست عبیدلله به او گفت: حسین(علیه السلام ) بیعت 🐎 نکرد، بر سینه‌اش اسب بتازان... صدای گریه خانومها بلند شد... 🍀 میرزا با گوشه‌ی شال، اشک‌های چشمش را پاک کرد و گفت: کتاب شهید کربلا. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada