. 🔹وقتی رازی کوچک بود. • قسمت دوم: تا اینجا گفتیم محمد توی کارگاه پدرش مشغول خرابکاری بود (ببخشید، کنجکاوی بود) که به این فکر کرد: "آها! حالا که طلا اینقدر ارزش داره، چطور میشه که یه عالمه طلا بسازم و به همه بدم، همه ثروتمند بشن و حالشو ببرن!" 😏💰 محمد شنیده بود که فلزی مثل مس رو با ترفندهایی میشه تبدیل به طلا کرد. حالا فکر کنین که قابلمه‌های مسی آشپزخونه رو تبدیل به طلا می‌کرد! 🤯✨ ولی چطور؟ 🤔 به علمی که مس رو تبدیل به طلا می‌کرد، ظاهراً میگفتن "کیمیا"! محمد هم مثل ما دنبال راه‌های میان‌بر بود، همون راه‌هایی که بشه یه شبه پولدار شد! 😜💸 برای همین دانشمند کوچوک ما شروع کرد به خوندن کتاب‌های کیمیاگری. (کلمه «کیمیا» در زبان یونانی «خیمیا بود». عرب‌ها و فارس‌ها به اون می‌گفتن «کیمیا». بعد، فرانسوی‌ها به اون گفتن «شیمی» ( اِ اینکه همون شیمیه خودمونه) و انگلیسی‌ها گفتن «کِمیستری» و اسپانیایی‌ها گفتن «کیمیا». 😆 حالا دیگه بقیه چی گفتن؟ نمی‌دونیم! 😂) کاشف ما کم کم درس و مشق رو گذاشت کنار (آفرین! تازه داره باحال میشه! 😎) و دیگه به کارگاه زرگری پدرش هم نرفت. رفت توی آزمایشگاهش و شروع کرد به کارهای عجیب و غریب. مثلاً زاج سبز رو گرم کرد تا بخار بشه؛ بعد بخارش رو سرد کرد تا مایع بشه و به همین راحتی(البته از نظر ما😁) اسید سولفوریک یا همون جوهر گوگرد رو کشف کرد و ... 🔬💡 خب! بعدش چی شد؟ منتظر قسمت بعد رازی باشید که قراره کشف بزرگش رو بکنه! 😁 🤔حالا یه سوال: ❓به نظرتون اگر محمد با شکست روبه‌رو می‌شد، دست از کارش می‌کشید؟ شما چه کاری رو اونقدر دوست دارید که حتی با شکست هم ادامه بدید؟ ـ برگرفته از کتاب مشاهیر خندان     🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh