بارون‌ می‌بارید، با‌ عجله‌ داشتم‌ می‌رفتم‌ که‌ سوار اتوبوس‌ شم؛ - نرسیده‌ به‌ ایستگاه، حواسم‌ پرتِ پیرمردی‌ شد که‌ با‌ چتر‌ ایستاده‌ بود‌ زیر‌ بارون‌ تا‌ به‌ گُلای‌ جلوی‌ مغازه‌ش‌ آب‌ بده ! - فکر‌ کردم‌ محبت‌ کردن‌ و‌ اهمیت‌ دادن‌ به‌ بعضی آدما، درست‌ مثلِ‌ آب‌ دادن‌ به‌ گلای‌ باغچه‌ زیرِ بارونه. - همون‌ قدر‌ مسخره، همون‌ قدر‌ اشتباه‌ همون‌ قدربیهوده !( : ✉️'🌱 - باوان