🌹بخشی از قصیده محمد سهرابی متخلص به معنی زنجانی در مدح مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام🌹 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 سرم کوبیده‌ی سنگی است کز هر رگ‌رگ کانش به کوی شوق دعوت‌نامه دارد هر پشیمانش خیال جلوه‌اش از خواب مخمل برده راحت را به چشم باز می‌خوابند مشتاقان حیرانش کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش به تکوینی که من از آن جمال کل خبر دارم به یوسف می‌دهد تعلیمِ زیبایی غلامانش به شهر شیر یزدان نیست راهی بی‌حضور وحی چراغ از چشم جبرائیل دارد هر خیابانش کدامین طرز غریدن به شعر پارس می‌ماند؟ ز شیران باج می‌خواهند سگ‌های بیابانش 🌹چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم که یک هفته جلوتر می‌روم از خود به قربانش🌹 مرا شانی که مخفی مانده است از انبیا، این است نمی‌دانم که در جنت کدامین است دربانش به صبح از آستین صد کلیم‌الله می‌ریزد چراغ طور بیرون می‌زند شب از گریبانش مساحت را در این جا ساحتی از جنس اعجاز است به عرض و طول، جنت جا شود در چشم گلدانش تهی هرگز نکرد از کسوت خود ذوالفقارش را خود از «انی مع الله» جامه دارد تیغ عریانش به تدبیری که اعلان سلونی پله‌ای از اوست ندیدم مشکلی را که نباشد سخت آسانش نصیب دشمنش در جنگ لهو است و لعب، آری به رزمش هر که آمد، سخت بازی کرده با جانش به اعجازش، ز صدر و ذیلِ دوزخ مرحبا برخاست دو پیکر گشت روح مرحب از شمشمیر برانش خلایق از علی جز نام او چیزی نمی‌بینند که ذاتش کرده بین «عین» و «لام» و «یاء» پنهانش تسلّای دل حیدر به‌جز حیدر نخواهد بود سر خود را گذارد هر سحرگه روی دامانش به دربارش رسیدی غیر مدح او مخوان چیزی که من از زیرکی‌ها زیره‌ها بردم به کرمانش نشد هرگز به دنیا نرم آن مولا دل قرصش به روغن رو نداد آخر لب خشکیده‌ی نانش به تالارش رسیدن بی‌رکوع محض ممکن نیست ز غیرت سقف کوته بسته آن شه روی دالانش سپاه جلوه از شش سمت می‌تازد، مدد یا رب مگر کامل کند پامال، کامل‌تر بتازانش 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸