شب دو دلداده در آن کوچه تنگ
مانده در ظلمت دهلیز خموش
اختران دوخته بر منظره چشم
ماه بر بام سراپا شده گوش
در میان بود به هنگام وداع
گفت و گویی به سکوت و به نگاه
دیده عاشق و لعل لب یار
دل معشوقه و غوغای گناه
عقل رو کرد به تاریکیها
عشق همچون گل مهتاب شکفت
عاشق تشنه لب بوسه طلب
همچنان شرح تمنا میگفت
سینه بر سینه معشوق فشرد
بوسهای زان لب شیرین بربود
دختر از شرم سر انداخت به زیر
ناز میکرد ولی راضی بود
اولین بوسه جان پرور عشق
لذت انگیز تر از شهد و شراب
لاجرم تشنه صحرای فراق
به یکی بوسه نگردد سیراب
نوبت بوسه دوم که رسید
دخترک دست تمنا برداشت
عاشق تشنه که این ناز بدید
بوسه را بر لب معشوق گذاشت
@deco_technique