عبدالله سلیمانی خرمشهری است که قبل از جنگ پست چی بندر بود.
می گوید: روزی که جنگ شروع شد در مسجد جامع کمک مردم بودم. ۲۴ مهر۵۹ شهر تخلیه شد، من هم رفتم. بعدها در فرودگاه آبادان مستقر شدم تا نامه های رزمندگان را به دستشان برسانم، مادرم آن موقع ۶۴ ساله بود و اسیر عراقی ها شد. دختر ۲۰ روزه و پسر ۴ ساله ام در اثر گرما و جابجایی از این شهر به آن شهر جانشان را از دست دادند.
مادر شهیدان پورحیدری روایت می کند:
تا ۲۵ مهر۵۹ در خرمشهر بودم.بچه های سپاه شب بیست و ششم از شهر خارجم کردند. در این مدت زنان شهید و مجروح را جابجا میکردیم. شهدا را داخل ماشین نوشابه می گذاشتیم و به شهرهای دیگر می فرستادیم. خیلی ها گمنام در آن شهرها دفن می شدند،فرصت قبر کردن نداشتیم و اجساد را گروهی داخل قبر می گذاشتیم. یک هفته بعد از دفن پسر کوچکم مرتضی، از رادیو شنیدم خرمشهر آزاد شد...
#روایت_خرمشهر
#مسجد_جامع_خرمشهر
#عملیات_الی_بیت_المقدس
#خبرگزاری دفاع مقدس استان گیلان
https://eitaa.com/defapressguilan