هر طور میخواهید ما را محاصره کنید!
اما «نان» و «تاریخ»، اینجا در تنگنای محاصره شکل میگیرد!
جانم فدای آن خورشیدهایی که در تاریکی تونلها
از خانهای به خانهای در حرکتاند.
اینجا «صبح» را پنهانی دست به دست میکنند
به جای صبحی که جنگندههای ستمگر نابودش کردند
جانم فدای آسمان که
بمبهای فسفری آن را همچون گیسوان یک هیولا پُر میکنند
هزاران گیسوی سفید، هزاران افعی
به سوی زمین میآیند
و آسمان میخواهد همچون بنایی باستانی فرو بریزد
ما با دستهایمان سعی میکنیم، آن را نگهداریم
و نزدیک بود فرو بریزد،
اگر دستهای پاکان نبود
ای مردم غزه!
پس از این چه خواهید کرد؟
به خدا قسم اگر شما نبودید، آسمانی نمیماند که بر جهان سایه افکند
به دشمن بگو:
هنوز هم احمق هستی!
حالا هر چه میخواهی با آنها مذاکره کن!
و از آنها آتشبس بخواه!
ای فرمانده لشکری که سالهاست،
به سوی گیسویی بافته شده یا چشمی سرمهکشیده حملهور شدهای!
میدانم که تو از کودکان زنده نمیترسی؛
صادقانه تو را دعوت میکنم:
از کودکان جانباخته بترس!»