#صفرنامه
#سُکّری
چهار
خانه ی ابواحمد خانه ی خیلی کوچکی بود و او نمی توانست مهمان زیادی به خانه بیاورد.
آن روز ظهر فقط ما پنج نفر مهمان ابواحمد بودیم اما او از اینکه توانسته بود دو تا سید شکار کند خوشحالی زایدالوصفی داشت.
پسرها و دامادها و نوه های ابواحمد چپ و راست مشغول پذیرایی از ما پنج نفر بودند و ابواحمد به پشتی تکیه داده بود و گرم صحبت و تعریف کردن بود.
یک چوب کلفت هم از گوشه ی پشتی بیرون زده بود که بی شباهت به گرز نبود..
ابواحمد گفت با این چوب دامادهایم را کتک می زنم
ما خندیدیم
ابواحمد به من اشاره کرد که خودم هم ابواحمد بودم.
گفت برای تربیت احمد از این چوب ها داشته باش.
باز هم خندیدیم.
یکی از پسرهایش گفت ابواحمد سُکّری است و وقتی قندش بالا می رود عصبی می شود.
سید سلمان گفت من هم دیابت دارم و قرص هایش را نشان داد.
ابواحمد مقداری از قرص ها را تبرکاً برداشت برای خودش.
ابواحمد می گفت که چند سال توی جیش بوده.
جیش صدام.
پسرها و دامادهایش ولی همه عضو جیش المهدی بودند و اسم یکی از نوه هایش هم مقتدا بود.
ابواحمد می گفت توی جنگ با ایران، من همه ی تیرهایم را هوایی زدم.
و می گفت یک بار هم موقع اذان ظهر از سنگر ایرانی ها صدای اذان بلند شده بود و وقتی موذن رسیده بود به اشهد ان علیا ولی الله همه ی ما داشتیم گریه می کردیم.
العهدة علی الراوی
موقع خداحافظی از در که بیرون آمدیم مقابل خانه ی ابواحمد، دو سر یک پتوی خاکستری و خاک گرفته به دو تا درخت بسته شده بود.
مثل یک پرده
فهمیدیم که اینجا را برای عکس گرفتن آماده کرده اند.
ابواحمد وسط ایستاد و سلبریتی ها که سیدسلمان و سیدمحمد مهدی بودند دو طرف او
دامادها و پسرها مشغول عکس گرفتن شدند.
بعد ما هم اجازه پیدا کردیم وارد کادر بشویم.
سید سلمان به دختربچه هایی که داشتند از لای درخت ها ما را تماشا می کردند اشاره کرد که شما هم بیاید عکس بیاندازیم.
دخترها با خوشحالی از پشت درخت ها بیرون آمدند.
ابواحمد چشم غره ای از روی غیرت به دخترها انداخت و به سیدسلمان گفت دخترها نباید توی عکس باشند
دخترها پا به فرار گذاشتند.
این اولین باری بود که توی طریق، سید سلمان نهی از منکر می شد ولی خب آخرین بار نبود.
✍حسن بیاتانی
#اربعین
•دلــــــــــداده انــــــــــقلاب👇
🆔
@deldadegi
🆔
@deldadegi