│روایت عشق│ پنج روز است که در محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی از هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است. امیدواری دادن‌های ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه‌ها بود.. ابراهیم می‌گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها می‌آید و به ما سر می‌زند. در همین حال رزمنده ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو سیلی بزنند. نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود... کماندوهای عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به بچه‌های باقی مانده کمیل و حنظله بچه‌های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می‌زدند. ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت میکرد که ناگهان نوایی بلند شد : ابراهیم شهید شد...😭😭😭 @delneveshteh