-شبِ اوّل .. اسپند بنایِ مجلسِ روضه‌ست .. یك عطرِ عاشقانه‌ی آرام .. یك عطرِ آشنا .. انگار دستت را می‌گیرد و می‌برد جایی حوالیِ آغوشِ مادر.. بوی اسپند که می‌پیچد .. آدم‌ها از دور و نزدیك جمع می‌شوند به تماشا .. چشم‌هایی که در معرضِ دودند .. شبیه دانه‌های گُر گرفته .. می‌سوزند و می‌بارند ... جایی میانِ .. حلقِ پر از هق‌هق آدم‌ها هم انگار حفره‌ی عمیقی شکل می‌گیرد .. حفره‌ای که سرچشمه خواهد شد برای فریادهای بی‌صدا .. بعد هم راه باز می‌کند و .. می‌رسد به قلب ... آن‌جا تپش‌ها رنگ دیگری دارند ... تپش‌ها کبودند ... رنگ دود .. شاید هم رنگِ ... وقتی قلب آدم آتش بگیرد نفس‌هایش می‌شوند آه ... ! اشك‌هایش هم می‌شوند باران ... بارانِ آه خوب است اما .. وقتی سیل راه بیفتد .. وقتی آه کم بیاوری ... باید چشم‌هایت را ببندی که شاید دمی نفس راهِ گلوگیرش را پیدا کند اما تازه آتش زیر خاکستر شعله‌ور شده ... می‌پاشد به صورتت .. اشك از چشم‌های بسته هم می‌بارد .. مثلِ مذاب .. بغض دست می‌اندازد دور گلوی‌ت .. خفه می‌شوی از بویِ دود .. خفه می‌شوی از آه .. ! حالا اسپند‌ها همه دود شدند رفتند هوا روضه شروع می‌شود .. روضه‌خوان از دردهایی می‌خواند که آه و اشك ندارند .. دردهایی که به استخوان رسیده !.. اسپند ها همه سوختند ... قلب‌ت اما تازه یادش آمده می‌تواند اسپند باشد بسوزد و بسوزد و بسوزد .. چشم‌هایت روضه می‌بینند .. گوش‌هایت روضه می‌شنوند ... قلبت دارد می‌سوزد .. زبان گرفته‌‌ای :یومآه .. و دل خوش که گوشه‌کناری حتما ... هم‌صدا شدی با صاحب‌عزای غریبی که می‌بارد و می‌سوزد ... پایِ هربار منتهی شدنِ نام مادرش به آه .. برای سرسلامتیَ‌ش این شب‌ها دعا بخوانید 💟 @asheghaaneh