به ظاهر در شب ویرانه سر آورده بود انگار به واقع قصه را امشب به سر آورده بود انگار نسیم از گیسوی بابا به سمت دخترش آمد برای لیلی از مجنون خبر آورده بود انگار خبر بسیار سوزان بود از عمق تنوری که برای دختری بوی پدر آورده بود انگار به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید برای شام؛ رویای سحر آورده بود انگار چه رویایی؟سراسر خون چه رویایی لبالب زخم پدر را قطعه قطعه از سفر آورده بود انگار.... لب و دندان خونی حرف میزد بی صدا با او خبر از ماجرای تشت زر آورده بود انگار اگر چه درد ها را یک به یک در گوش بابا گفت زمانه بر سر او بیشتر آورده بود انگار @denj_tanhaii