«فاش می‌گویم و از گفتۀ خود دل شادم» من غلام علی‌ام از دو جهان آزادم بِعلیٍ بِعلیٍ بِعلیٍ بعلی «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم» وسط معرکه شمشیر که می‌گردانی «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم» لحظۀ مرگ به چشمم اثری از غم نیست «آری از بس که به دیدار عزیزت شادم» بعد ایوان نجف هرچه که در عالم بود «به هوای سر کوی تو برفت از یادم» گریه‌ام را بنگر رزق نجف را بنویس «ورنه این سیل دمادم بکَند بنیادم» شاعر: محمد میرزایی ⁦⁦⁦⁦🔻⁩⁩⁦⁩دوستانه ای با شهدا در دیار دلیران⁦⁦ ⁦⁦https://eitaa.com/diare_daliran