چسب زخم می فروخت در مترو. هر چه گفت: ارزان تر از همه چسب زخم های مترو می دهم. بخرید بارم تمام شود. کسی توجهی نکرد بهش. عاقبت گفت: شب می خوام برم زنجان. فردا باید حسینیه اعظم باشم. با این بار سختم می شه. همه پول ها و کارت هایشان را درآوردند. .