📌
لطفا مساله رویت هلال را پیچیده کنید!
🔹
اول
اختلاف فقهی مراجع تقلید در مساله اثبات اول ماه قمری بر کسی پوشیده نیست؛ فقیهان در اعتبار رویت با چشم مسلح، مساله وحدت افق و غیره با یکدیگر اختلاف نظر دارند. دامنه اختلاف نظر فقیهان تنها محدود به این مساله فقهی خاص نیست، اما میل عمومی به داشتن روز عید فطر مشترک و برگزاری آیینهای آن به صورت مشترک، سبب شده که حول این مسالهی خاص، پرسشهای دیگری نیز شکل بگیرد؛ مثلا اینکه اساسا چرا مراجع تقلید متعددند؟ چرا یکبار برای همیشه، حداقل در این موضوع خاص با یکدیگر بحث و تبادل نظر نمیکنند تا به نظر واحدی برسند؟ اگر اختلاف نظر علمیشان قابل حل نیست، چرا از سازوکار شورا و رایگیری برای برگزیدن یک نظر استفاده نمیکنند؟ سوالاتی که البته سوال و پرسش از چرایی نیستند، بلکه مطالبهاند؛ مطالبه اینکه چرا تاکنون نهاد روحانیت، یکی از این راهحلهای کاملا بدیهی را اجرایی نکرده است؟ و در گام بعدی پرداختن به اینکه چه جهالتها، تعصبها و بازیهای قدرتی باعث این ناکارآمدی گشته است.
هدف این یادداشت نه پرداختن به ابعاد فقهی مساله اثبات اول ماه قمری است و نه حتی پرداختن به سوالات مذکور درباره تعدد مراجع و مرجعیت شورایی و غیره. سوال مهمتر این است که چرا سوالاتی از این دست، مسالهی ما شده است؟ به تعبیر دیگر میخواهیم به علت مسالهمندی و تحلیل پرابلماتیک بپردازیم.
🔹
دوم
یکی از پرسشهایی که همواره در مواجهه با سوالات دیگران از خود میپرسم این است که من چه مسئولیتی دارم؟ واقعیت خارجی همواره ابعاد متعدد و معمولا پیچیدهای دارد. آیا وظیفه دارم مانند والدی حمایتگر، روایتی ساده از این پیچیدگیها ارائه کنم و خاطر فرد پرسشگر را آرام سازم، یا اینکه وظیفه دارم کمی بیپردهتر از پیچیدگیها (البته به قدر اندکی که خود فهمیدهام) بگویم و بگذارم واقعیت را عیانتر ببیند، حتی به این قیمت که دیگر آن قهرمانِ سادهکنندهی همهچیز نباشم؟
واقعیت ساده نیست، بنابراین ساده دیدن آن یعنی اشتباه دیدنش. ساده سازی و فروکاستن واقعیت در مقام فهم، به تولید راهحلهای ساده منتهی میشود؛ صفر و یکی دیدن، به صفر و یکی عمل کردن در مقابل مسائلی منجر میشود که واقعا صفر و یکی نیستند. بنابراین شاید صحیحتر آن باشد که در مواجهه با یک پرسش، سعی کنم به جای سادهسازی، مساله را برای مخاطب پیچیدهتر و بغرنجتر کنم!
🔹
سوم
غالب رسانهها ابزارهای سادهسازی و استانداردسازی فهم و ایجاد نوعی توافق عمومی بر سر روایت واحد از واقعیت هستند. از این کارکرد با عناوینی همچون جریانِ اصلی سازی و چارچوبسازی نیز یاد شده است. حتی در شبکههای اجتماعی که گمان میشود ابزاری برای شکست انحصار رسانهای و مجالی برای عرضهی گفتمانهای متنوع و در نتیجه فهم چندبُعدیتری از واقعیت باشند، نیز این عارضه (به عللی همچون مارپیچ سکوت) وجود دارد.
رسانهها سادهسازی میکنند تا توافق عمومی ایجاد کنند، اما این رویه در نهایت اثر عکس دارد، زیرا فهم صفر و یکی به راه حل صفر و یکی، توقع صفر و یکی برای اجرای سریع آن راهحل، واکنش صفر و یکی و رادیکال و نهایتاً درگیر شدن با واقعیت غیر صفر و یکی منجر میشود. اگر میخواهید توافق ایجاد کنید، باید تا میتوانید پیچیدگی مساله و ابعاد متعدد مثبت و منفی راهحلها را بیان کنید؛ اینگونه، مخاطب فهم معقولتر و توقع متعادلتری پیدا میکند.
🔹
چهارم
هرچند قرار نبود به چند دسته پرسشی که ابتدای متن مطرح کردیم، بپردازیم و تنها تحلیل مسالهمندی آن مدنظر بود، اما این تحلیل در انتخاب نحوه مواجهه با آن پرسشها نیز میتواند راهگشا باشد. شاید پاسخ آن پرسشها این باشد که کمی از پیچیدگی و تفاوت فضای علوم حوزوی (و به طور کلی علوم انسانی) با فضای علوم تجربی بگویید؛ از پیچیدگیهای نهاد هزارساله حوزه؛ از کارکردهای مثبت و منفی وجود اختلافنظرها و نقش آن در پویایی علمی و قدرت اجتماعی و از صدها زاویه دید دیگری که مساله را برای مخاطب بغرنجتر و پیچیدهتر کند!
@dinrasaneh