میدانی!
سفرهی دل را که
نمیشود برای هرکسی باز کرد!
اصلا زبان نمیچرخد
برای حرف زدن!
اما...
گاهی وقتها خندههای زورکی...
بغضهای گیر کرده در گلو...
قطرههای اشک پنهانی...
تو را زود نشان میدهند!
و مدام سؤالپیچ میشوی!
و میخواهی خودت را
خوب جلوه دهی!
اما نمیشود...
که نمیشود...
که نمیشود!
و جواب سر بالا میدهی!
راستش را بخواهی...
شما که غریبه نیستید!
با شما ولی، راحتترم!
حرف هم که نزنم...
دلم آرام میشود!
و من...
یک آرامش بیپایان میخواهم!
یک خیال آسوده و جمع...
نشانی این راه را به من بدهید!
راه، گم کردم!
میدانم حواست هست...
میدانی دلم گرفته است!
کمک کن به این دل آشفته!
💔
@bakhtak2