. حسین آبروے آب بود، آب نمی‌خواست براے تشنگے زمزمش سراب نمی‌خواست حسین منّتِ «مُنّوا عَلَیَّ» را نڪشیده‌ست حسین حتے بارانِ مستجاب نمی‌خواست نهیب زد نفسش «فَارْحَموا» به آخرتِ خویش ڪسے از آن همه؛ یک قطره هم ثواب نمی‌خواست صداے غربتِ «هَل‌مِن‌مُعین» رسید به خیمه غریب، جز پسرش از ڪسے جواب نمی‌خواست عقیقِ تشنه از آغوش گاهواره جدا شد به غیرِ دستِ پدر این نگین رڪاب نمی‌خواست میان ماندن و رفتن؛ میان مرگ و شهادت صداے گریه‌ے لبیڪش انتخاب نمی‌خواست ڪسے ڪه قصه‌ے لالایی‌اش نبردِ علے بود میان لشڪرِ در دامِ خواب، ‌‌خواب نمی‌خواست حسین خونِ علے را به حڪمِ معجزه رو ڪرد پیمبرے ڪه به جز مقتلش ڪتاب نمی‌خواست ... و آفتاب بنا داشت داغِ روز دهم را خنک ڪند به دَمِ سایه‌اش، رباب نمی‌خواست به حڪمِ رشته‌ے بر گردنش رباب اسیر است ڪشاندنش پیِ خون خدا طناب نمی‌خواست | 👉 @Do_KhatRoze 📜