🌴خاطرات کربلا🌴
📍قسمت سی ام (مسلم در کوفه)
☘وصيّت هاى مسلم بن عقيل
📘أنساب الأشراف :
مسلم بن عقيل را نزد ابن زياد آوردند.
ابن اشعث به وى امان داده بود؛ ولى [عبيد اللَّه ]امانش را نپذيرفت.
وقتى مسلم در برابر ابن زياد ايستاد، به همنشين هاى عبيد اللَّه نگاه كرد؛ آن گاه به عمر بن سعد بن ابى وقّاص گفت: ميان من و تو7 خويشاوندى است و تو آن را مى دانى، برخيز تا به تو وصيّت كنم.
عمر بن سعد امتناع كرد.
ابن زياد به وى گفت: برخيز و نزد عموزاده ات برو.
عمر بن سعد برخاست.
مسلم گفت: از هنگامى كه به كوفه وارد شده ام، هفتصد درهم بدهكارم، آن را ادا كن.
جنازه ام را از ابن زياد تحويل بگير و به خاك بسپار و كسى را به سوى حسين بفرست تا او را برگرداند.
عمر بن سعد تمام آنچه را كه مسلم گفته بود، براى ابن زياد باز گفت.
ابن زياد به عمر بن سعد گفت: مال تو؛ اختيارش با توست، هر كارى مى خواهى بكن. در باره حسين نيز اگر او قصد ما را نداشته باشد، ما هم با او كارى نداريم و امّا جنازه مسلم شفاعت تو را در اين باره نمى پذيريم؛ زيرا او تلاش كرد كه ما را نابود كند.
سپس گفت: پس از كشتن او، با جنازه اش مى خواهيم چه كنيم؟!
📚أنساب الأشراف : ج ۲ ص ۳۳۹
📕الأمالى شجرى - به نقل از سعيد بن خالد - :
مسلم بن عقيل به عبيد اللَّه بن زياد گفت: اجازه بده وصيّت كنم.
ابن زياد گفت: وصيّت كن.
مسلم عمر بن سعد را به خاطر خويشاوندى اى كه ميان او (عمر بن سعد) و حسين عليه السلام بود، خواست و به وى گفت: به راستى كه حسين با شمشيرها و زرهها و جمعى از فرزندان و خاندانش به سمت كوفه مى آيد، كسى را به سويش بفرست تا او را بترساند و بر حذر دارد، تا باز گردد؛ چرا كه بى وفايى كوفيان را به عيان ديدم.
📚الأمالى. شجرى : ج ۱ ص ۱۶۷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#دوبانوی_دمشق
╭┅────────────┅╮
🆔
@dobanoydameshg
╰┅────────────┅╯